حباب منصب

ساخت وبلاگ

حباب منصب

چیزی که خرید و فروش داشته باشد ، حباب هم دارد.مثل مسکن. مثل ماشین . مثل سکه که این روزها بازار خودش را سکه کرده و بازار جیب مردم را کساد . می گویم مردم  ونه کسانی که نمی دانیم از کجامی آورند تا بتوانند با خریدها و پیش خریدهای چندده تایی و چندصدتایی و چندده هزارتایی از هرکدام، دولت تکان بدهند،  تکانهای دورقم ریشتری ، چه رسد به مردم که بدون ریشتر هم رعشه دارند.این وسط فقط وقتی مختصر مطلع می شویم که انگار قرار ها طبق پیش بینی پیش نرفته. مثل همان وقتی که حبابها داشت می ترکید و این جور حبابها چه بدجور و پرسروصدا می ترکند و چه بوی گندی پخش می کنند وقتی یکی می گوید " نگذارید بگوییم فلانی چفدر برد! " و دیگری با صدای بلندتر دادمی زند که " اتفاقا خوب است بگویید تا ماهم آنچه تاحالا نگفته ایم بگوییم" و هیچکس نیست که بگوید دوطرف تان باید بیایید زیر اخیه و جواب بدهید که این خبرهای دست اول را چرا تاحالا رونکرده اید؟ لابد دنبال خوردن از حبابش بوده اید؟! و این یعنی خبر هم حباب دارد و اگر به وقتش رو شود ممکن است آورده داشته باشد. حداقلش این است که به درد تصفیه حساب و لااقل تسویه حساب می خورد.اینها نشان می دهدکه وقتی سواد اقتصادی بالا می رود ممکن است هر چیزی قیمت پیداکند و روزی به درد که چه عرض کنم ، به دردها بخورد.

ماجرای حباب انگار مال امروز نیست. دیروزپریروز ها هم وضع از همین قرار بوده. ما سالهاست که ظاهرا همین دور و اطرافیم.داشتم مقاله ای می خواندم ، دیدم خرید و فروش چیزهایی که بنا نبوده قابل ابتیاع باشد، تاریخی است و برای خودش تاریخی دارد.منظورم " پست خری" یا خریدن پست و منصب است.یکی که در دوره فتحعلی شاه – پادشاه توانمندی که یدطولایی هم در چندین همسر داری و چندده فزند سازی داشته – " تاریخ سفارت" می نوشته ، اینجور گزارش داده:  موقعی که محمدنبی خان برای تقدیم پیشکش نقدی به فتحعلی شاه و درباریان به تهران می رفت، از کسانی که وی را در انجام این مهم ( به دست آوردن مقام سفارت هند) یاری کردند، یکی هم مستر منستی( نماینده مقیم کمپانی در بوشهر) بود که محض تسهیل عمل، برات یک لک(=صدهزار) روپیه به محمدنبی خان داد و بعد آن را در بصره از وی وصول کرد.(دکتر جواد شیخ الاسلامی، " ایرانیان در میان انگلیسی ها" ، ص 409) ما ظاهرا در این عمل، یعنی با پیشکش پیش بردن امور، به سنت سیئه ساداتمان( سوء تفاهم نشود.در تعبیر قرآنی یعنی آقایان و کبرائمان) عمل کرده ایم:

- یکی از آقازاده ها می خواست به کمک مشیرالدوله ( از ناصرالدین شاه ) اجازه بگیرد و برای معالجه چشمش به فرنگستان برود. ( غیر از مبالغی که به دیگران پیش کشانده بود ) مبالغی هم به عنوان پیشکش حاضر بود به خود شاه بپردازد.  

- محمودخان ناصر الملک ( پس از تقدیم پیشکشی کلان ) به وزارت خارجه ایران رسید.( همان، ص 421 و 430)

ادب صنعتی...
ما را در سایت ادب صنعتی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : aadabetarikhid بازدید : 230 تاريخ : جمعه 8 تير 1397 ساعت: 8:26