بعضی و شایدبیشترپدروپسرهای روزگارما-10

ساخت وبلاگ

پسر:خاک توسرمن بشع که شماباای لج کردن بدبختم کردین به چه کارا افتادم...مثل ادم داشتیم زندگی میکردیم..خرابش کردین خراب.. پدر:به چه کارهاافتادی؟پدرجان!این چه برنامه ریزیی بوده که باحذف ماشین آن هم ماشینی که یکی دوبار صحبت که شدناچیز می شمردی اش ،کاملابه هم ریخته.عزیزمن ماشین اخلاقت را به هم ریخته بود و اعصابت را خسته کرده بود و از خانواده جداکرده بودت.من هم می بینی که.ماشین را لازم دارم. بااین پیامت حساس ترشدیم که مگربا ماشین چه می کردی؟ ماشین که فقط به کارسالن رفتنت می آمده ظاهرا.اگر چیز بیشتری بوده بیا صحبت کنیم. پسر:...خوردم خوبه ول کنین پدر:اگرقراراست این مشکلات حل شود که راهش نشستن و با حوصله صحبت کردن است.من هم حرفت را قبول دارم که مردم دارند زندگی شان را می کنند.توهم فرض کن ماشین را فروخته ایم. حالاچراخانه نمی آی؟ اگرگفتم بیاییم دونفره صحبت کنیم برای همین بود که معلوم شود ماچه کرده ایم و احیانا تو چه کرده ای که به قول خودت بدبخت شده ای.که نیامدی. پسر:سلام خوبین..امشب میشه وسیلرو بدین حداقل برم هیات بعدچن وقت مخام تنهاباشم خلوت کنم... پدر:سلام.ساعت چندتا چندلازم داری؟ پسر:ساعت ۹تا۱۲:۳۰یا۱که تموم شه چون امشب مداح دوتاازتهران دعوت کردن سمته حاجی اباد گرفتن پدر:سعی کن تا 12/5برگردانی و از اخلاقیات جلسه استفاده کنی. پسر:چشم ولی قول نمیدم تا۱۲:۳۰چون مداح میهمان ازتهرانه شاید طول بکشه.. پدر:امشب مانعی ندارد. پسر:ممنون.. کی میاین خونه (روزبعد) پسر:شمامیرفتین جایی که مخاستین اکه دوس داشتین منم باشم که دوس ندارین من میامدم ماشینو ساعت ۵:۳۰اینامیگرفتم که سریع برم تمرینم برگردم پیش شماها.. پدر:مادوست داریم شماهم باشید.ماشین را برای جایی می دهم که ممکن باشد و موافق باشم. پسر:خب الان این جامخام به شمابرسم مگه کجامخام برم اگه ماشینو میدین بگین ساعت ۵:۳۰ازونجایی که رفتین بیام بردارم که بعدش واسه شام بیام جایه شماها پدر:نه ماشین را نمی دهم.خصوصا که یک سمتش سالن است و از سالن خیری که ندیده ام شر هم شده. نظرم این است که خودت بیایی.ماشین لازم است. داییت اینجانشسته. پسر:خب شماچرا اینطوری برخورد مکنی الان فعلا حزو کارامه تاحالا بعدان صحبت کنیم...امشب منم میخام باشم مثل اینکه شماماشین مهمتره سالنم ته صدمتریه همین بغل نیست که اراده کنم بیام شمافک مکنی من فقط دنبال ماشینم پدر:من فوتسال وسالنی را که فقط پول خوره داشته باشد ورابطه آدم با خانواده اش راهم سرد کند کارحساب نمی کنم.ضمناشمانویسنده بودی و ماخبرنداشتیم.یک وقتی که کسی حرف نمی زدو با تکان دادن سرجواب می داد می گفتند چرا سر دوسه کیلویی را تکان می دهی و زبان یک سیری را نمی جنبانی؟ حالا تو مارا به پیامک نوشتن انداخته ای. پسر:حالا شماامشب واسه اینکه همه کنارهم باشن بزار این کارو بکنیم... پدر:رسیدیم جای مشخص آدرس می دهم.ماشین دربست می گیری می آی کرایه اش را من حساب می کنم. پسر:اصلان ولش کنین چه بدبخته ای بحث پول نیست اصلان شماکلان فرق کردی انگارمخام خلاف شرع کنم... پدر:سالنت کجاست؟آدرس دقیق بده.ما می آییم سمت سالن.پارکی جایی پیدامی کنیم.فعلا که خانه ایم. پسر:نه دیگه ولش کنین شمامخای یه ماشین بدی معلوم نیست چیشده ماشین شده جونت...برین خوش بگذره ولی شمانخاستی من باشم.... پدر:سلام.یکی از چیزهایی که می توانی فکرکنی این است که خانه دنبال این است که فشارت پایین بیایدوآرام باشی.اما بیرونیها که هروقت از پیش شان می آیی فشارت علیه خانواده را به ماکزیمم رسانده اند نمی خواهند از خانواده ات راضی و ریلکس باشی. تا اینجا 120 تومان داده ام برای تعمیرجلوبندی تصادفت.35 تومان برای قفل در باک.110 تومان دادم رادیو انداختم. پسرهایی که از پدرشان بدشان می آید یا پدرهایی که از پسرشان بدشان می آید باید فکرکنند.اگر این پدر یا این پسر ظاهرا بد در نظر غالب مردم خوب اند و تنها در نظر فرزند یا پدرشان بدند طرف شان باید در درستی نظرش تردید جدی کند. مسئله ماشین من نیست.مسئله اخلاق شماست که چون مراقبت نکردی از ماشین سواری و پریدن با فوتسالی ها و پول درشت وام لطمه خورد.وگرنه شبی که خواهرت می خواست بیاید وسیله دادم که ظاهرا رفتی انتهای حاجی آباد هیئت.وسیله دادم که بروی با خانمت خواهرت را بیاوری.و وسیله دادم که بچه خواهرت را دور بدهی و دوساعت طول کشید. دیشب که ماشین داده ام 28 لیتربنزین داشته.در12 ساعت سه دفعه ماشین دستت افتاده.الآن 10 لیتردارد.18 لیتربنزین یعنی حدود300کیلومترراه رفته ای.شرکت در جلسه یا تا ترمینال رفتن اینقدر بنزین می برد؟ یک جای کار که نمی گویی لنگ می زند. پسر:خب پول ایناهمرو میدم اگه مشکل ایناهایه..شمامخای امشب یه ماشین بدی من سریع بیام جاشماها نمخام بخورم ماشینو پدر:سلام.خانمت رفت خانه خودشان.می گفت باید برای بابام و بقیه شام درست کنم.ماهم ییلاق شهرنرفتیم.آمدیم پارکی نزدیک نمایشگاه .حاشیه کال روبروی خانه قدیم خواهرت.بیایی خوشحال می شویم. پسر:گفتم ماشینو بیام بردارم بیام که شماراه نیامدی حالام که هیچی.. (روزبعد) پسر:سلام شماتاکی مخاین خانه جدید باشین پدر:برای چی؟ پسر:اگه شماتاشب هستین...من بیام ماشینو ساعت ۲بردارم..امروز ساعت ۳گردان امام حسین که منم جزوشم توپادگان امام رضا همایش داره تا۶طول میکشه بعد تموم شد بیام جاشما..اگه اجازه میدین بیام بردارم چون خیلی دوره پدر:به شرط برگرداندن و تحویل ماشین تا6 مانعی ندارد. پسر:خب میگم که پدر تا۶اونجایه هم تموم شد من قبلش احازمو میگیرم سریع ازونجاراه میفتم..خوبه پدر:این امتحان است.اگر 6 آمدی دفعه دیگری هم می شود وسیله داد وگرنه بعدا هم نمی شود. پسر:خب میگم که همایش تا۶طول میکشه چشم من هم تموم شه..تا۷دم خانه ام اگه یه دقیفه دیر شد دیگه هرچی شمابگی.. شماخودتو بزار جامن تاتموم شه لباس عوض کنم اونم ازشهرک بیام میشه همون ۷دیگه من دارم میام سمته خانه... پدر:من فعلا اداره ام. آن شاالله تا 2 می رسم خانه . پسر:باشه منم ۲اونجام.

+ نوشته شده در  سه شنبه بیست و چهارم مرداد ۱۳۹۶ساعت 9:56  توسط محمد حسن صنعتی  | 
ادب صنعتی...
ما را در سایت ادب صنعتی دنبال می کنید

برچسب : بعضی,شایدبیشترپدروپسرهای,روزگارما, نویسنده : aadabetarikhid بازدید : 198 تاريخ : سه شنبه 31 مرداد 1396 ساعت: 22:10