افاغنه وقت

ساخت وبلاگ

افاغنه وقت . شاید هم افاغنه سابق ؛ نمی خواهم برای افاغنه لاحق و دوستانی که قانوناً به ایران پناه آورده اند و محترم اند سوء تفاهم یا تفهّم واقع شود. گفتم "سابق" یاد قصه ای واقعی افتادم. می گویند یکی از اقوام در روزهای نخست سرنگونی شاه "خائن" ، از "خیابون تهرون" به قول مشهدی های قدیم - که بعدا شد "خیابان امام رضا(ع)" می خواسته بیاید "میدون مجسمه" که به علت نصب بودن مجسمه شاه همچین شهرتی داشته ، و هنوز در روزهای اول بعد از سقوط شاه و سرنگونی مجسمه ، نام میدان شهدا نگرفته بوده . نمی خواسته آنجا را "مجسمه" بخواند . یا ملاحظه می کرده . ضمنا ، نمی دانسته آدرس را به تاکسی ها یا سواری های مسافرکش چه بگوید . صدا می زده : "مجسمه خائن!". راننده های گذرنده هم از همه آنچه او می گفته بخش دوم را ، آن هم شبیه "قائن" می شنیده اند و چون آمادگی نداشته اند که مسافر ببرند قائن ، سوارش نمی کرده اند. مغازه داری یا مسافر دیگری که می بیند او خیلی وقت است معطل مانده می گوید : "پدر جان کجا می خواهی بروی؟ " می گوید : "مجسمه خائن". آن بنده خدا که متوجه مشکل می شود برای همین فاصله یک دوکیلومتری ماشینی می گیرد و سوارش می کند. از این گذشته ، قاعدتا نباید احتیاج چندانی به یادآوری این نکته باشد که بازخوانی تاریخ ، مبرا از ایجاد احساس مثبت یا منفی خاصی بین مردمان امروز کشورها ، سرزمین ها و ملتها و اقوامِ موضوع تحقیق است . جز این اگر باشد تاریخ خواندن و آموختن از گذشت روزگار ، احاله به مُحال خواهد شد . نویسنده و خواننده چنین نوشته ای نیز می داند که در روابط ایران و افغانستان که در دوره هایی روابط آنها نسبت عموم و خصوص داشته است ، فراز و فرودهای بسیاری از اقبال و ادبار بوده که می توان آنها را به قصد درس گرفتن مرور کرد. اواخر دوران شاهنشاهی صفوی در ایران مشمول چنین ملاحظه ای است ؛ بدین معنی که اگر در مثل مناقشه نباشد -بخشی از افاغنه آن روزگار در حکم موریانه ای عمل کرده اند و عصای جناب سلیمانِ جان به جان آفرین تسلیم کرده و متکی بر عصا را جویده اند و کالبد مرده ای را ساقط کرده اند . این تعبیر از ادوارد براون مستشرق و ایران شناس انگلیسی است که در "تاریخ ادبی ایران" با اشاره به آیه 14 از سوره سبا می گوید : "ایران زمین در واپسین دهه های فرمانروایی صفویان مانند کالبد بی جانِ سلیمان نبی بر عصایی تکیه داده بود که مانع از افتادن آن می شد و لاجرم موریانه ای می توانست عامل سقوط آن شود". براون البته این تمثیل را در باره روزگار بعد از مرگ شاه عباس آورده . بخشی از این دوره هم دوران پادشاهی شاه سلیمان صفوی است ؛ یکی از شاهانی که به سختی نامشان از شاه اول به شاه دوم می رسید ، شاه عباس اول ، شاه عباس دوم ، شاه سلیمان اول ، شاه سلیمان دوم ، شاه حسین اول ، شاه حسین دوم. ( در دوره ای دیگر از تاریخ ایران هم پهلوی اول ، پهلوی دوم) . ژان شاردن سوداگر و سیاح و سفرنامه نویس فرانسوی در سفربه ایران ، روزهای بعد از درگذشت "فرمانروای عادل ، شاه عباس" را این گونه روایت می کند : "در دوره دو شاه بعدی ، مردم به هند مهاجرت کردند و سرانجام در عهد فرمانروایی ]شاه[ سلیمان ، ثروت و فراوانی کاهش بسیار پیدا کرد . من نخستین بار به سال 1666 در عهد شاه عباس دوم به ایران رسیدم و واپسین بار به سال 1677 در عهد فرزند او ، ]شاه[ سلیمان آن کشور را ترک گفتم. به نظر می رسید که تنها در این فاصله زمانی دوازده سال ، ثروت به نصف تقلیل پیدا کرده است . حتی پول نیز ارزش خود را از دست داده بود و نقره باعیار به دست نمی آمد . بزرگان درگیر با فقر برای تامین رفاه خود مردم را سرکیسه می کردند و مردم نیز برای فرار از زورگویی بزرگان ، حقه و نیرنگ بازی پیشه کرده بودند و بدین سان ، همه گونه دغل وارد کار تجارت شد" .

در میانه چنین بلاها و ابتلاهایی ، مصیبت آن بوده که در اثر ندانم کاری ، شاهان به جای تولید ثروت و قدرت ، به تولید دشمن قداره بند در داخل و خارج می پرداخته اند و قوز روی قوز - ، به جای ایجاد رفاه و آرامش و سرزندگی و امید و تلاش و تکاپو در سایه امنیت ، با ظلم در داخل گروه هایی هم پیمان با بدخواهان در خارج پرورش می داده اند. یورش افاغنه در عهد صفوی به ایران ناشی از طمع آنها به سستی و ضعف حکومت ، و همکاری ارامنه ای بود که در اصفهان و جاهای دیگر از حکام صفوی جور دیده بودند. در زمان شاه سلطان حسین ، روحیه تاب آوری و تحمل و مدارای ایرانیان ، متاثر از شرایط سخت زندگی و معیشت و فقدان دریچه های امید به عدالت و خصب و نعمت ، یکسره رخت بربسته بود. از سویی به القای برخی علمای قشری ، مومنان اهل کتاب را وادار یا دست کم تهدید و تطمیع و تشویق می کردند که اسلام بیاورند . تاریخ نویسان ارمنی از "حسین" آبادی ]لابد ساخته و آبادشده شاه سلطان حسین[ سخن گفته اند که ساکنان آن ، "اسلام پناهان" زرتشتی بوده اند . این گونه سختگیری ها به جایی رسید که به گزارش سفرنامه نویسان ، در یورش افغانان ]به اصفهان[ ، گروهی از آن ارامنه به ننگ همکاری با شورشیان افغان تن دردادند (ر.ک: سیدجواد طباطبایی ، دیباچه ای بر نظریه انحطاط ایران ، 1381، ص 428و 475) .

به همین سادگی ، شورش ، بنیان کن شد و شرایط تا آنجا پیش رفت که زمام تخت به موریانه های وقت سپرده شد : در یازدهم محرم 1134(نوامبر 1721) شاه سلطان حسین صفوی از سر ناچاری - به فرح آباد رفت و تاج شاهی را بر سر محمود افغان گذاشت (همان ، ص87) ؛ ... هر چند ، چنان نماند و چنین نیز هم نخواهد ماند : نادرقلی (همان نادرشاه) در سال 1142(1729) به غلزاییان در مورچه خورت شکست سختی وارد کرد ؛ اشرف افغان در نزدیکی قندهار کشته شد و بدین سان فرمانروایی افغانان در ایران به سر آمد(همان ، ص92و93) .

ادب صنعتی...
ما را در سایت ادب صنعتی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : aadabetarikhid بازدید : 6 تاريخ : پنجشنبه 14 تير 1403 ساعت: 20:46