تربیت فرد ، رکن تربیت جامعه

ساخت وبلاگ

دکترمحمد حسن صنعتی

 

تربیت' href='/last-search/?q=تربیت'>تربیت فرد ، رکن تربیت جامعه

مجاری تربیت

حرکت هر جامعه بازبسته طرز فکر و نحوه گفتار و رفتار افراد جامعه است و طرز فکر و گفتار و رفتار فرد طی دوره های مختلف عمر، بعضا در مقاطع خاصی که ارتباطات تعیین کننده ای در شکل گیری شخصیت فرد با افراد و کانون های اثرگذار برقرار می شود و در مواردی در نقطه های عطف احتمالی در زندگی تدریجا معین می شود.در این دوره ها از خانواده گرفته تا یکایک بستگان دور و نزدیک ، معلمان و مربیان وهمه کسانی که انسان با آنها سر و کار پیدا می کند در تربیت او سهیم می شوند . اما در همه این ارتباط ها ، مجاری تربیت یابی خود مبحث مجزا و ویژه ای است. از حواس پنجگانه خاصه چشم و گوش که بگذریم ، آنچه اهمیت بیشتر دارد این است که انسان پیام های دریافتی را به چه طریقی و چگونه فهم می کند. به بیانی اگر نص پیام هایی را که به ما می رسد ، کدهای معرفت و شناخت و اخلاق و اعتقاد تصور کنیم ، این مهم است که این کدها به چه ترتیبی خوانده ، گشوده و فهمیده می شوند و در فرآیندی که همراه با بسامدی کم و بیش هر کدام از پیام ها است ، چگونه در شخصیت فرد ملکه می شوند و شاکله تربیتی او را معین می گردانند؟

   نگاهی به تاریخ زندگی بشر نشان می دهد که درچرخه تربیت یافتن او ، همواره ، صرف نظر از تصور ها و تصدیق ها ، باور به رب الاربابی که در اسطوره ها یا ادیان اعم از الهی و غیر آن  - تعریف های گوناگونی پیدا می کرده ، در بین بوده است . نیز در این باور ، بشر همواره در جستجوی مجاری ارتباط با مبدأ و منبع معرفت به چشم آمده است . در چنین نوشته ای که عمدتا معطوف به ساختارهای ذهنی اثرگذار به میزان جامعه پذیری و مشارکت افراد پیش می رود ، مجال موسعی برای مباحث مفصل آکادمیک نیست . اجمالا می توان گفت که بشر ،گاه دل را که به نظر بعضی متأملان غیر از نفس است (ر.ک: علی نقی منزوی ، ریشه ها و اندیشه ها ، 1398: 24) و از منظری ، معصوم شناخته می شود ، مهبط معرفت می شناخته است . فیلسوف مذهبی ایرانیان ، مانی (272-216م.) به دو گونه پیغمبر (یزدانی و اهریمنی)معتقد بود. روان آدمی را نیز دوقلو می شمرد : 1) دل که معصوم است وهیچ گاه به راه خطا نرود و شیطان را بدان راه نیست ]ماکان له علیهم من سلطان (قرآن مجید ، سوره 34: 21) [که عشق و محبت کار او است ، 2) نفس ، روان اهریمنی است و قابل هدایت نه! از این رو در قواعد اخلاق ثنوی  اصطلاح نفس کشی به کار می برند و نه هدایت نفس (همان). در تکمیل چنین بحثی می توان به مباحث دانشمندان پیرامون دل ، نفس، قلب، افئده و عقل مراجعه کرد.

   ابنای بشر از میانه شوارعی که برای رسیدن به مائده های معرفت جستجو کرده و در آنها رفته اند ، در تاریخ اندیشه و اخلاق به رهیافهای جالبی دست پیدا کرده اند . گشتی در این منزلگاه های معرفت ، گاه ما را در مقابل پیامی چون "دم غنیمت شمردن" قرار می دهد و مارا توجه می دهد به آنکه دنیا ، میانه ی گذشته ای است که هرچه بوده ، پشت سر گذاشته شده و دیگر بدان دسترسی نیست و امکانی برای تصرف در آن نداریم و آینده ای که هوز نیامده و بدان نیز دسترسی امکان ندارد و تنها می توان آن را به تصور در آورد ؛  تصوری که ممکن است پس از رسیدن به آن کم  یا زیاد با واقعیت فاصله و تفاوت یا توفیر داشته باشد ؛ پس به قول حافظ :

      شب صحبت غنیمت دان که بعد از روزگار ما

      بسی گردش کند گردون بسی لیل و نهار آرد

شاید صحبت هم گونه ای انفاق حال و مقام باشد . اما با تفاوت هایی در تعاریف و صور اقدام ، نوع متداول انفاق که عملی اخلاقی در ادیان و مذاهب شناخته می شود ، هبه کردن بخشی از آن چیزی است که انسان دوست می دارد و حتی از نیازمندی های او است . با این حال ، به تعبیر قرآن متعلق و موضوع انفاق به انفاق کننده بازمی گردد. " وما تُنفِقوُا من شیءفی سبیل الله یُوَفَّ اِلَیکُم و اَنتُم لاتُظلَموُن . هرچه در راه خدا انفاق کنید تمام و کمال عاید خودتان خواهد شد و بر شما ستمی نخواهد رفت" (قرآن مجید ،ترجمه غلامعلی حدادعادل، انفال ، آیه 60).

   احسان ، ارزش اخلاقی دیگری است که در آموزه های دینی بدان توصیه شده ایم و پوشاننده ظلم ، دافع بلا و زیادکنده عمر حتی عمر فرد تباهکاری چون فرعون شناخته شده است. بنا به حکایتی ، موسی گفت :"یا رب! وعده دادی که فرعون را هدایت کنی و او از آن کافری و دعوی هیچ کم نمی کند. پس کی هلاک کنی او را؟" از حق تعالی ندا آمد : ای موسی! تو را می باید که هر چه زودتر او را هلاک کنم و هزار بار هزار بنده را می باید که او را هلاک نکنم ، از آنکه هر روز نعمت از او می خورند و در عهد او آسایشی دارند . و به عزت من که تا او نان و نعمت بر خلق تمام می دارد ، او را هلاک نکنم(خواجه نظام الملک طوسی، سیاست نامه ، 1364: 155) . با این حال ، دین فقر را مردود می داند و به وجه اولی ، توجیه کننده فقر نیست (ر.ک: علی شریعتی ، پدرمادر ما متهمیم ، 1398: 88). به عبارتی اگر آحاد جامعه در مقام انفاق و احسان می کوشند تا بخشی از فقر در جامعه را جبران و برطرف نمایند ، بر بزرگان دینی و خاصه آنان که به عنوان نمایندگان دین حکومت می یابند فرض است که در مسیر عدالت بکوشند و با زدودن فقر ، از جامعه ، موجبات رفاه و حفظ عزت آفریدگان خداوند را فراهم نمایند.

وظایف و الزامات حکمرانی

   از منظر حکمرانی دینی ، وظایف سنگینی بر عهده حاکمان دینی وجود دارد و پذیرفته نخواهد بود که آنان به بهانه آموزه های فردی دین، از وظایف جمعی و حاکمیتی خود سرباز زنند. فرد در جامعه دینی ، وقتی که از تلاش روزانه و ماهانه خود در مسیر اعاشه ثمر چندانی به دست نمی آورد ، می تواندمصائب و مضایق را با "قناعت" برای خود قابل تحمل نماید . به گفته حافظ "گنج زر گر نبود کنج قناعت باقی است". اما از حکومت داران پذیرفته نیست که قصور و تقصیر خود در تکفل امور جامعه را با توصیه اقشار مختلف به "قناعت" توجیه نمایند. به بیانی ، افراد جامعه اگر بنا بر آن بود که روزگار به قناعت بگذرانند ، از حکومت مستغنی بودند و می توانستند بدون داشتن گروهی بالاسر و فرادست ، به قدر میسور و ساخته از فرد ، امور خود را تمشیت نمایند . ساختاری به نام حاکمیت از جایی موضوعیت می یابد که فرد و جامعه ، برای تحقق شعارهایی چون توسعه  و عدالت به جمعی گرداننده نیاز پیدا می کنند . سخن از عدالت که می گوییم ، سخن از حق فرد یا افراد می گوییم و حق ، چه حق افراد و چه مطلق حق و حقیقت در پرتو صداقت رخ می نماید ، نه چنانکه بعضا به اشتباه پنداشته می شود :"الحق لمن غلب"؛ مگر آنکه غلبه ، مبتنی بر منابع احراز آن از قبیل کتاب و سنت و اجماع وعقل احراز شده باشد و با قناعت یا اقناع عقلانی همراه گردد. جز این اگر باشد ، جماعت، کودکی است که به بوی قدرت و رنگ مال ، هر بلاهتی را می پذیرد . از جماعت مستمعان که حدیث ابوهریره ]ی دوسی حاکم مدینه[ شنیدند ، یکی اندیشه نکرد که  رقیه دختر پیامبر به سال سوم هجرت بمرد و این دوسی به سال هفتم به صف مسلمانان آمد و چگونه تواند به خانه رقیه رفته باشد ؟ اما آنکه  حدیث می گفت حاکم مدینه بود و غالب بود( ر.ک: ابوالقاسم پاینده ، نهج الفصاحه ، 1371: نود و ششم).

  یک روز قدرت می تواند حق را دیگرگون جلوه دهد و اقبال خود به دنیا را توجیه نماید و یک روز می تواند رعایا را از اقبال به دنیا برحذر دارد که : زخارف است و دل بستن بدان جز خسران در پی ندارد. به قول حافظ (قزوینی و غنی، 1367: 77)

      خوش عروسی است جهان از ره صورت لیکن

      هرکه پیوست بدو عمر خودش کاوین داد

اما اشکال در آن است که اگر بخواهی دوقطبی دین و دنیا درست کنی ، آدم مدرن دنبال پاسخ عقل پسند می گردد ، نه جواب شاعرانه یا صرفا مورد پسند متدینین. ما به ازای اجتماعی اعتقادات منبعث از دین چیست؟ به چه کار مردم می آید؟ تفسیری از دین که همه چیز را به آخرت موکول می کند ، به چه کار دنیا می آید؟ آن خوانش دینی که دنیا را تحقیر می کند و زندگی دنیوی را ناچیز می شمارد ، همواره نقش مشروعیت بخش وضع موجود را خواهد داشت. دنیا را به دنیامداران واگذار می کند و مردم را در فقر و ظلم و تنگدستی تنها می گذارد(ساراشریعتی، "غریبه ای به نام مدرنیته در زندگی دین"، روزنامه شرق، 13/11/1383). مصطفی ملکیان که از مسیر روشنفکری دینی پای به عرصه تأملات دینی گذاشته، در کتاب خود در رهگذار باد و نگهبان لاله (1395، ج1: 81) معتقد است اگر تربیت دینی با مراقبه و آسیب شناسی صورت نگیرد، در اثر بلاهایی به نقض غرض منجر شود. از نظر او شش بلایی که در تعلیم و تربیت دینی ایجاد می شود عبارت است از : خودشیفتگی، پیشداوری، تعصب، جزم و جمود، خرافه پرستی و عدم مدارا.

   جامعه دینی به تربیت دینی نیاز دارد ، اما گریزی نیست از آنکه هم در نظریه و هم در عمل، تناقض های القایی ، به عبارتی شبهه هایی که وجود دارد و شبهه هایی که ایجاد می شود ، دور از هر گونه احساسات زدگی و شعارگرایی طرح علمی شود و پاسخ علمی دریافت کند. به عنوان نمونه اگر از همین منظر ، نوعی واگرایی میان آزادی و عدالت وجود دارد و ممکن است این تناقض به علت خلط ارزشی ،به گسترش خشونت منجر شود ، شبهه در مقام شبهه ، و به زبانی عالمانه و عقلایی ، رفع و رجوع شود.ماکس وبر ، از خلط ارزشی تعبیر به شرک ارزشی می کند.به گفته او ما در دوران شرک ارزشی هستیم ، در دنیایی که هر کدام از ارزشهای ما که تادیروز در پیکره واحدی جمع شده و وحدت یافته بودند، از دیگری جدا شده ، با هم به پیکار برخاسته اند و دعوی استقلال می کنند. آزادی به عنوان یک ارزش در برابر ارزش دیگری که عدالت نام دارد قد علم کرد . عقلانیت ، خود را از رؤیا ها و تخیل بی نیاز می دید . علم به نوعی خودبسندگی رسید. فردیت ، استقلال خود را با شکننده کردن وجدان اجتماعی به دست آورد. دین متصلب شد. در جنگ میان این ارباب ارزشها ، انسان امروز یا سرگردان و تنها شد و یا برای حفظ خود به امنیت هویتهای موروثی گذشته خود ، هویت سنتی ، هویت قومی ، هویت خانوادگی پناهنده شد و خشونت ، یکی از نتایج وضعیت جدید بود ( ساراشریعتی ، همان).

   تربیت در جامعه اگر به درستی صورت پذیرد، اداره جامعه هم هزینه چندانی نخواهد داشت و امور در روالی روان و سهل پیش خواهد رفت. به قولی ، چنانکه در افواه است ، یک مامور معمولی ، یا در امنیت معابر و منازل، یک درجه دار معمولی می تواند محله ای و محله هایی را به تن واحد اداره کند. دیگر چنین نخواهد بود که با ارتقای سریع فردی از یک موقعیت در حد بخشداری یک شهر و شهرستان دورافتاده به مقامی عالی ، تمام ارکان و حرمت مقامات در سلسله مراتب میانی و عالی در اثر بی ظرفیتی و بی کفایتی یک نفر فرد تربیت نایافته در هم بریزد. بعضا از شعارهایی چون "جامعه بی طبقه" تلقی مبارزه با جامعه طبقاتی و سپس بی طبقه بودن و یکسان بودن افراد و اقشار می شود که در کل ، رویکرد پسندیده ای به نظر می رسد . مشکل از جایی شروع می شود که در اثر به هم ریختن نسبتها و رئیس و مرئوس و سوال کننده و سوال شونده و مسئول و غیر مسئول ، در پرده ابهام می ماند که افراد برای پیشرفت همه یا بخشهایی از امور که در تقسیم نقش به آنها محول شده ، از چه کسانی باید کار بخواهند و به چه کسانی باید کار تحویل بدهند : و پادشاه را از ندیمان شایسته بنگزیرد، که اگر بیشتر با بندگان نشیند، ایشان را گستاخ گرداند ،و حشمت را زیان دارد ،و حرمت خویش را شکسته بُوَد و رکیک طبعی باشد ، که ایشان خدمت را شایند ؛ و اگر با بزرگان و سپاه سالاران و عمیدان محتشم مخالطت کنند ، شکوه پادشاه را زیان می دارد ، ودر فرمانهای او سستی کنند و دلیر شوند و بیم از میان ببرند(خواجه نظام الملک طوسی، سیاست نامه ، 1364: 147). واقعیت این است که بی طبقه بودن و یکسان انگاری مراتب، ظرفیت لازم دارد که در تربیت ممکن است حاصل شود. در این صورت ، پیگیری امور آلوده به حرمت شکنی نخواهد بود و از طرفی حرمت داری، به معنای اختلاف طبقاتی فهمیده نخواهد شد: تا اگر نیکویی فرموده شود، بر دست ایشان بود ، و بدان سبب ، ایشان را حرمتی حاصل شود؛ که چون مراد خویش خود گویند ، به واسطه ای حاجت نیفتد و سرخیل را حرمتی نمانَد (همان: 149).

کثرت کانون های تربیت

   یکی از مشکلات در مسیر تربیت این است که هرچه پیش می رویم ، کانونهای غیر قابل کنترل و در عین حال اثرگذار بر فرد یا جامعه موضوع تربیت ، از نظر کمی و از نظر کیفی ، افزایش پیدا می کنند ، خصوصا که غالب چنین کانون هایی اگر نگوییم در مسیری معارض با تربیت گام بر می دارند ، دست کم می توان گفت با هدف تربیت در میدان پیام دهی و اثرگذاری نیستند. آگهی های تلویزیونی در نظر نخست مجموعه پیام هایی برای عرضه کالا و خدمات به شمار می روند ، اما از آنجا که هدف اولیه آنها تربیت نیست ، در مظان این اتهام اند که پیام هایشان بسیاری یا بخشی ، باد مخالف در مسیر کشتی تربیت تلقی می شوند ، به ویژه اگر این نکته روان شناختی را در نظر آوریم که "وقتی دل بدهی، پول هم می دهی و پول که دادی دل هم می دهی". سرعت رشد آگهی های تلویزیونی در کشورها هم چشمگیر است . در انگلیسِ سال 1955تا 1958، شاهد 17 برابر شدن درآمد های ناشی از آگهی های بازرگانی بوده ایم . ضمن سال اول شیوع تلویزیون یعنی سال 1955، شبکه تلویزیون تجارتی از راه آگهی های تبلیغاتی درآمدی بسیار قلیل داشت ، چیزی در حدود 5/3 میلیون لیره استرلینگ . و این درآمد اندک به آن علت بود که تلویزیونها فقط قادر به گرفتن برنامه های بی بی سی بودند و هنوز نمی توانستند از برنامه های فرستنده دوم استفاده کنند . اما سال بعد ، وضع به کلی برگشت . در این سال درآمد خالص شبکه تلویزیون انگلیس ، از راه آگهی های تجارتی وتبلیغاتی به 13 میلیون لیره رسید و در سال 1957 به 40 میلیون. ودر سال 1958 رقم این درآمد به 55 میلیون لیره ترقی کرد (اف.ژ.تومیش ، " نظری به تاثیرات تلویزیون در انگلستان" ، ادب و هنربیگانه، 1383: 265).

   تربیت در هر دوره ای با مقولات تازه ای نسبت پیدا می کند . این تغییر شامل مدخل ها و کلیدواژه ها نیز می شود. تعبیر"حقوق شهروندی" از مدخل های مدرن و نو به شمار می رود که ابتدا  در فرانسه تعریف شده است. اما تدریجا با توجه به وجاهت یافتن در جوامع و سازمانهای جهانی به یکی از موضوعات اجتماعی مطرح برای تمام جوامعی که در کره زمین زیست می کنند تبدیل شده است . اعلامیه حقوق بشر و شهروند فرانسه (1789م.) برای اولین بار واژه حقوق شهروندی را در کنار حقوق بشر قرار داد. اما مضمون آن به حقوق بشر نزدیکتر بود. ماده 12 این اعلامیه جهت ضمانت اجرا آورده است که: برای تضمین حقوق بشر و شهروندی ، نیروی انتظامی لازم است (مریم باقی، " حقوق شهروندی بر شانه های حقوق بشر" ، مهرنامه ، شماره 36، 1393: 236) . پرداخت حقوق شهروندی در جامعه اسلامی در هیئت خدمت به خلق به مثابه کار اصلی حکومت اسلامی تمثل می یابد. به قول خواجه عبدالله انصاری ، " نماز نافله گزاردن کار پیرزنان است، روزه تطوُّع ( یا مستحبی) صرفه نان است ، حج گزاردن گشت جهان است، دلی به دست آر که کار آن است"(محمد اسفندیاری، حقیقت و مدارا، 1395: 137).

   در بین پژوهشگران تربیت، گاه سخن از این به میان می آید که تربیت ضرورت ندارد یا تربیت چیزی نیست که بتوان در آن عامدانه مداخله کرد.بلکه باید اجازه داد تا تربیت در فرآیندی طبیعی به طور طبیعی رخ نماید . به یک تعبیر ، آنها منکر تربیت به معنای متداول آن به شمار می آیند و بعضا نظر خود را به دیدگاه های کسانی چون ژان ژاک روسو منسوب و مستدل می نمایند ، حال آنکه بعضی عبارات روسو نشان می دهد که قائل به تربیت بوده و به قولی به ضرورت آن اعتقاد داشته است . روسو می گفت:"من خوب می دانم که از هر پدری مهربان تر بودم". ولی او نمی خواست فرزندانش هیچ گونه تماسی با مادرِ ترِز ]معشوقه یا همسرش[ داشته باشند.او می گفت :" از اندیشه اینکه  فرزندان خود را به دست آن خانواده تربیت ندیده بسپارم به خود می لرزیدم"(پال جانسن، روشنفکران،1391: 41). علی ای حال ، دیدگاه های روسو واظهاراتش در مقوله تربیت ، جزو دیدگاه های شاذ به شمار می آید و تربیت انسان ، رکن و اصل آبادی هر کشوری است. ایران نیز از این قاعده مستثنی نیست. واقعیت این است که ما اگر انسان تربیت کنیم ، انسان های تربیت یافته ، همه دیار را  خود به خود آباد می کنند و دیگر لازم نیست مظاهر آبادی از بیرون خریده و وارد شود . اما اگر انسان تربیت نکنیم، همه ساخته های دیگر حود به خود از بین می رود(علیرضا خانی، در فضیلت نقد، 1394: 68).

   در چرخه تربیت ، معلم ها همواره از گروه هایی بوده اند که بیشترین نقش را بر عهده داشته اند یا می توانسته اند داشته باشند. به همین علت هم در دوره های مختلف از چرخش های حکومتی ، مورد توجه دستگاه حاکم زمان بوده اند . بعضی نوشته های جلال نشان می دهد که حکومت پهلوی دوم همواره برای خریدن و همراه کردن معلمان با سیاست های فرهنگی خود تلاش می کرده است: " جالب اینکه سیاست مستقیم یا غیر مستقیم فرهنگی حکومتهامان از زمان وزارت فرهنگ دکتر مهران به بعد ، بر پولدار کردن (آمبورژوازه کردن) دانشسرایی ها است با تشویق مدارس ملی و خصوصی و راه انداختن گروه های فرهنگی.دراین مدت ، فقط در زمان وزارت فرهنگ محمد درخشش بود که نسبت به این قضیه شعوری حاصل شد و ترمزی. ولی هیهات!" (جلال آل احمد، در خدمت و خیانت روشنفکران، 1387: 76).

   پدرها و مادرها هم تا زمانی که سنت  ها ماندگاری داشته باشند از گروه های ذیمدخل در امر تربیت اند . حرمت داری پدر از ایران باستان و در باورهای بین الادیانی نیز باورهای مهری و ایرانی، یعنی قبل از تاکید بر جایگاه و شأن و مقام والدین در دین اسلام ، یک ارزش روشن و سازنده اعتقادی و اجتماعی بوده است.اسفندیار شاهنامه ، جایی در محاجه خود با رستم ، بدو چنین می گوید:

      گر اکنون بیایم سوی خان تو

      بُوَم شاد و پیروز مهمان تو

      چو گردن بپیچی ز فرمان شاه

      مرا تابش روز گردد سیاه

      و گر سر بپیچم ز فرمان شاه

      بدان گیتی آتش بود جایگاه (محمد علی فروغی- حبیب یغمایی، منتخب شاهنامه، 1321: 407).

این سخن از روزگاری باقی مانده که فرزندی را در آیین دانی می دانسته اند. رستم در روبرو شدن در کنار هیرمند با اسفندیار، نام فرامرز و سهراب فرزندان خود را نمی آورد . اما از سیاوش که فقط پرورده او است و نه پسر او ، به عنوان قره العین یاد می کند:

      که روی سیاوخش اگر دیدمی

      بدین تازه رویی نگردیدمی

      نمانی همی جز سیاوخش را

      مرآن تاجدار جهان بخش را (همان: 405).

شاخص ها و شاقول های تربیت

   علاوه بر کانون ها و کارگزاران تربیت، وجه دیگر دارای اهمیت در این زمینه آن است که در اثر تربیت ، شاخص ها و ترازهایی درست و کارآمد در ذهن و ضمیر انسان به مثابه محصول تربیت ملکه شود و او را به تشخیص صحیح از سقیم در هر حالی موفق گردانَد. بنا به چنین شاخص هایی او می تواند دریابد که آیا معیار پیروزی لزوما غلبه آشکار و علی رؤوس الاشهاد است یا "خیر" و خوبی (ر.ک: محمد اسفندیاری ، حقیقت و مدارا، 1395: 115) . آیا معیار انجام تکلیف است ؟ یا تکلیف ، لزوما باید به نتیجه ای نمایان منجر شود تا بتوان آن را توفیق در شمار آورد؟ در پست و بلند زندگی هر انسانی و خاصه هر مسلمانی ، ناملایماتی پیش می آید که متون دینی ما از آن تعبیر به امتحان کرده اند ؛ نوعی آزمون که برای انسان در نظر گرفته می شود تا میزان تربیت و پروردگی او معلوم گردد و این آزمون البته می تواند همه ابناء بشر را از هر صنف و گروه دربرگیرد. و کذلک جعلنا لکل نبیٍ عَدُوَّاً شیاطین الانس و الجنّ.و بدین سان ما برای هر پیامبری دشمنانی از شیاطین جن و انس پدید آوردیم که برای فریب ، سخنان بظاهر زیبا را با یکدیگر نهانی رد وبدل می کنند و اگر پروردگار تو می خواست چنین نمی کردند . پس آنان را با دروغ هایی که می بافند رهاشان کن (قرآن مجید ، انعام ، آیه 112). البته بعضی خواسته اند با تشبث به سخنان بعضی دانشمندان یا فلسفه پردازان مثلا مارکس آموزه های دینی و دین را در حد " افیون توده ها " تنزل دهند و احتمالا در باب منظور مارکس از دین مساوی با مسیحیت در دوران خاص قرون وسطی و سخت گیری های کلیسایی ، از تظاهر به جهل اکراه نورزیده اند. شاید هم نمی دانسته اند که منظور مارکس، مسیحیت یا تعریف و تحقق قرائت خاصی  از مسیحیت بوده است و نه مطلق دین و مذهب. در مقابل چنان مسیحیتی ، به قول جلال آل احمد(ادب و هنر بیگانه ، 1383: 294)، مارکس نه تنها مذهب را افیون عوام الناس خواند ، بلکه حکم زوال آن را در مبارزه طبقاتی زیرپای کارنامه اروپای مسیحی گذاشت. در ایران اما ، که همواره آموزه ها و سنتهای دینی با نگاهی برکنار از تندروی و کندروی رواج داشته ، این تصور و امید وجود داشته و دارد که بتوان متاثر از کانونی به نام دین ، سامان تربیتی و اخلاقی مناسبی در جامعه ایجاد نمود. حتی در منطقه عمومی مهاجرت ایرانیان ، آریایی هایی که در نواحی مرکزی شرق امپراتوری هخامنشی یعنی سِند و پنجاب- سکونت داشتند ، قرنها پیش از آنکه بخشی از ساکنان نواحی شرق امپراتوری هخامنشی به حساب آیند، دین ساده ای داشتند که شباهت بسیار به دین ایرانیان پیش از ظهور زرتشت داشت. این اطلاعات از طریق اثر برجسته ای در اختیار ما قرار گرفته است که سروده های ودا نامیده می شود و قدمتش به حدود 1500 سال قبل از میلاد باز می گردد. وداها به زبان آریایی های ساکن این نواحی یعنی سنسکریت سروده شده اند(کورش صفوی، آشنایی با تاریخ زبان شناسی، 1392: 78و79). اما امروزه خواه ناخواه در زمانه ای دیگر و دگرگون قرار گرفته ایم . در این زمانه ، که مولفه های مدرنیت و مدرنیته نیز بر آن حمل گردیده است ، حتی بعضی از متفکران مسلمان به این نتیجه رسیده اند که بیشتر باید از معنویت به عنوان عصاره و بلکه جانشین لفظ دین سخن گفت . به نظر آنان (مصطفی ملکیان، در رهگذار باد و نگهبان لاله ، 1395، ج1: 79) امروزه باید بیشتر دم از معنویت  (spirituality) بزنیم. معنویت لزوما با دین مخالفت ندارد. حتی شاید به تعبیری لُبّ و گوهر همه ادیان ، معنویت است . بنا بر این تا می گوییم معنویت، بدین معنا نیست که دین را زیرپا گذاشته ایم . اتفاقا چه بسا وقتی می گوییم معنویت، به آن لُبّ لباب دین رسیده باشیم. مصطفی ملکیان معتقد است اگر خودسازی صورت گرفته باشد، دیگر سازی ممکن می شود. او می گوید: "در ارتباطات بین اشخاص و شخصاشخص ، به میزان معنوی بودن ، معنویت منتقل می شود". از این منظر ، همانطور که در دو مقوله مهم آموزش و پرورش می توان بیشتر بر پرورش به عنوان نوعی ایجاد زیرساخت مستحکم و ماندگار فکری و روحی تاکید کرد ، معنویت ، بیش از آنکه نوعی تعلیم باشد، نوعی تربیت است و چون چنین است ، بیشتر در مناسبات بین اشخاص انتقال پیدا می کند و کمتر از طریق خواندن کتاب و رساله و مقاله یا راه های غیر مستقیم دیگر. در واقع ملکیان تلویحا مقولاتی چون نصیحت مکتوب یا شفاهی را راه غیر مستقیم و بلکه بیراه می داند و بر امر تربیت ، که امکان اثرگذاری مستقیم و سرایت کننده به وجود می آورد تاکید می ورزد(ر.ک. همان: 84).

   تربیت جامع، نیازمند تعریف مانع ها و تبصره هایی نیز هست.به عبارتی همانطور که ایده آل گرایی همراه با مطلق خواهی آفت تربیت به شمار می آید، مثبت اندیشی هم از آفاتی است که می تواند ریشه انگیزه را بخشکاند. افراط در پروازهای مثبت و غیرمستقیم خیال همیشه به نفع ما نیست. ممکن است تفکر مثبت در کوتاه مدت باعث شود احساس بهتری داشته باشیم. اما در درازمدت ریشه انگیزه ما را می خشکاند. ما را از رسیدن به اهداف و آرزوهایمان باز می دارد و با احساس ناامیدی و شکست و جاماندگی رهایمان می کند. اگر واقعا می خواهیم در زندگی مان رو به جلو حرکت کنیم و با جهان درآمیزیم و احساس با انرژی بودن بکنیم، لازم است که از تفکر مثبت فراتر برویم، همان طور که از موانعی که بر سر راهمان هستند عبور می کنیم (گابریل اوتینگن، "خیلی هم مثبت فکر نکنید"، ترجمان، شماره2، 1395: 23). تربیت جامع و مانع اگر در هر کشوری محقق شود، شرایطی به وجود می آورد که هم از منظر دین و عقل و علم و هم در نظر متدینین و عقلا و عالمان رضایت اجتماعی ایجاد می کند. حس حرمت در بین افراد یک جامعه اعم از مرد و زن یکی از موجبات رضایت اجتماعی است . به تاریخ که رجوع می کنیم ، در زمانی که عرب جاهلی زن و دختر را زنده به گور می کرده است ، زن مورد تکریم ساسانیان بوده است . علی بن حسین مسعودی(فوت: 346ه.) می گوید: به سال 298ه. کتابی مانند مجموعه دیدم که 27 تصویر از پادشاهان ساسانی را در بر می داشت که دو تن از ایشان زن بودند (علی نقی منزوی، ریشه ها و اندیشه ها ، 1398: 26).

   در جامعه تربیت یافته ، این امید که غم و شادی بر صراط اعتدال روند، واهی نیست، خصوصا که پیشتر ، موجبات آرامش روانی و امنیت اجتماعی در آن فراهم شده باشد . همواره چنین بوده است . زندگی مسالمت آمیز ، شادی و نشاط در دوره سامانی حاصل آرامش روانی و امنیت اجتماعی بود . در این عصر ، همزیستی مسالمت آمیز در سراسر مملکت ایران حاکم بودو از جنگ و درگیری خبری نبود. نمونه آن را در اقامت چهارساله امیر سامانی در هرات می بینیم که برگشتن خود را به پایتخت از فصلی به فصل دیگر و از سالی به  سال بعد موکول می کند و هیچ چیز جز شعری که رودکی در بزم صبحگاهی به همراه آواز و نواختن چنگ در پرده عشاق بر امیر می خوانَد نمی توانَد امیر خوشگذران سامانی را به پایتخت برگردانَد (سیدعلی کرامتی مقدم،"مثلث شادی و نشاط در عصر سامانی و شعر رودکی"، رودکی، شماره 30-29، 1387: 44). اما امروزه ، بشر خاصه بشر غربی خود را گرفتار در دور تکراری و فرساینده سرنوشتی سرگردان و ناکام می بیند. تئاتر بِکِتی "در انتظار گودو" واگویه این گرفتاری است. گفتگوهای گوگو و دی دی، دو اسم مصغّر است . "گودو" خود ، مخفّف حروف اصلی G و D و شبیه GOD یا "گاد" یعنی خدا به نظر می رسد. گفتگوهای این دوشخصیت ، به پاره هایی لغو و بی معنی تبدیل می شود. گفت و واگفت های ماشین وار ، بازی کلامی ، استدلال های هزل آمیزی که کم و بیش ابتر است ، الله بختکی به هر کاری دست می زنند. تنها چیزی که مجاز به انجام دادن آن نیستند ، گذاشتن و رفتن و غیبت است . آنها مجبورند بمانند ، چون در انتظار گودویند(آلن رب گری یه، "ساموئل بکت یا حضور در تئاتر" ، سمرقند ، شماره 6، 1383: 177). در این سو، در شرق نیز، هرکس با چنین صغرا و کبرایی به تفسیر جهان درون و برون خود بنشیند ، طوق این دور تکراری ، گلوگیر او خواهد بود و نفس کشیدن را بر او سخت یا غیر ممکن خواهد گردانید. صادق هدایت خودخواسته از جهان خارج شد ، چون، این گره محکم گریبانگیر او شده بود و باعث شده بود تا احساس سرخوردگی و تمام شدگی کند. هدایت، بعد از سگ ولگرد در سال 1321، رمان سست حاجی آقا را در سال 1324 منتشر می کند و در نامه ای به جمال زاده می نویسد: حوصله همه چیز را از دست داده ام . نه می توانم دیگر تشویق بشوم و نه دلداری پیداکنم و نه خودم را گول بزنم. اصل مطلب اینجا است که نکبت و خستگی و بیزاری سرتا پایم را گرفته . دیگر بیش از این ممکن نیست(محمودنیکویه ، " بوف کور پرلاشز"، یادآر زشمع مرده یادآر، 1381: 112).و البته همه چنین نیستند . علی شریعتی که بعضی نوشته هایش نشان می دهد چنین احساس غثیان آوری را تجربه کرده است ، نه تنها توانسته خود از منظر تازه و زنده ای به جهان بنگرد، از دیگران نیز دستگیری کرده است . پرویز خرسند از دست پرورده های شریعتی و سپس یار غار و دائم او خاطراتی دارد که نشان می دهد زمانی کارتن خوابی هم کرده ، اما توانسته با نگاه و نظر روشنگر و گرم کننده شریعتی از جا برخیزد: اولین باری که علی ]شریعتی[ را دیدم ، داستان جالبی دارد . شیخ حسین لنکرانی خیلی اصرار می کرد که من زیاد به منزلش بروم. معمولا چون جایی نداشتم خیلی وقتها شبها هم در خیابان می ماندم. یادم نیست آن شب جایی خوابیده بودم یا در خیابان بودم . همانطور به خانه شیخ حسین رفتم. تا آن موقع علی را ندیده بودم(پرویز خرسند، " امام حسین همین است که مطهری می گوید" ، مهرنامه ، شماره 34، 1393: 284). پس از آن دیدار ، خرسند ، دیگر از شریعتی جدا نشد.

تمدن ها در ترازوی تربیت

   با این حال ، چنین نیست که به علت مشکلات و مسائل بروز یافته اجتماعی یا اقتصادی در غرب بتوان این تمدن را یکسره مردود اعلام نمود؛ چنانکه با توجه به کامیابی های علم و تمدن غربی در بعضی زمینه ها نمی توان آن را به طور مطلق و دربست تایید کرد.در این بین کماکان ، دعوا، دعوای دنیا و آخرت است. غرب در زمینه هایی حرف برای گفتن دارد و شرق در زمینه هایی . نیز چنین نیست که نتوان حرف های درست علم و تمدن غربی را شنید. جز این اگر بود ما در توصیه های بزرگان دین توصیه به کسب علم ولو از سرزمین های دیگر نمی شدیم.البته در عمل وجه غالب در نظر علمای دین، رد تمدن غرب بوده است و تمدن غربی گویا به اندازه دینی بودن نگاه و نگرش ما مردود شمرده می شود. این رد ناشی از نوعی لجام گسیختگی به نام آزادی است که بروزش در غرب، بی بند و باری های مفرط اخلاقی و اقتصادی شده است. میرزا محمد حسین نائینی صاحب تنبیه الامه و تنزیه المله که از روحانیون و مراجع روشن اندیش دینی نیز به شمار می رفت ، می گفت: سیل عظیم بنای تمدن بشری که از بلاد غرب به سمت ممالک اسلامیه سرازیر است ، اگر ماها رؤسای اسلام جلوگیری نکنیم و تمدن اسلامی را کاملا به موقع اجرا نگذاریم ، اساس مسلمانی تدریجا از آثار آن سیل عظیم محو و نابود خواهد شد(داریوش آشوری، ما و مدرنیت، 1377: 156). اما به نظر می رسد هنوز هم قدم های اساسی برای تعریف و تحقق تمدن اسلامی برداشته نشده.یا اگر چنین اقدامی صورت گرفته ، نتیجه در حدی نیست که بتوان بشریت را به داوری در میانه تمدن اسلامی و تمدن غربی فرا خواندو مطمئن بود که بشریت ، تمدن اسلامی را بر تمدن غربی ترجیح خواهد داد.به نظر می رسد کشورهایی چون مالزی در شرق آسیا راهی میانه و تلفیقی  ترسیم و احداث کرده اند . شاید بتوان گفت آنها در مادیات و رفاه و توسعه به غرب نگریسته اند و در معنویت و آرامش و رستگاری از آموزه های اسلامی الهام گرفته اند . چیزی که نباید از نظر دور بماند این است که اقشار و آحاد جامعه ممکن است به اندازه متفکرین و نظریه پردازان و پژوهشگران ، تاب آوری در قبال مسائل و چالش های مزمن و بعضا صعب العلاج نداشته باشند و از هر نوع فرصتی برای ترجیح زندگی غربی و مهاجرت استفاده کنند؛ اقدامی که به نام فرار مغزها یا مهاجرت نخبگان ، تقریبا درد تاریخی ما و کشورمان بوده است که گاه ترجیح می دهیم بجای برداشتن گام های مطالعاتی و اجرایی در مسیر تعریف و تحقق تمدن اسلامی یا در الگوی ایرانی آن ، تمدن اسلامی-ایرانی  سخنان بلیغ بر زبان بیاوریم و به تولید مقاله در فصلنامه ها بپردازیم. جلال آل احمد، در خدمت و خیانت روشنفکران (1387: 75) هنگامی که می خواهد شمار روشنفکران را در روزگار خود یعنی دهه چهل شمسی معین کندمی گوید: "عده هسته اصلی روشنفکری را از صد نفر نمی توانم متجاوز بدانم . بزرگترین دلیل این قلّت عددی، قضیه فرار مغزها است که این روزها بر سر زبان هم افتاده به ابتکار احسان نراقی- اما هیچکس متوجه نیست که این خود یکی از نتایج کار دستگاهی است ]استعماری[ که از ممالک غیر صنعتی مواد طبیعی را در خام ترین صورتهاش و مواد انسانی را در پخته ترین صورتها می طلبد".در مورد فرار مغزها یا نخبگان، کمترین کاری که متولیان امر می توانستند انجام دهند اما بنا به آمار روبه تزاید مهاجرتها ، عملا و بیشتر بر طبل شعار کوبیده اند ، این بوده است که موجبات تشویق و ماندن نخبگان را به طرق مختلف فراهم آورند و از مشارکت و همکاری آنها در طرح های همسو با منافع ملی استفاده کنند . هزار سال پیش، حکیم ابوالقاسم فردوسی در اثر سترگ خود شاهنامه به امر مهم اعتنای کارگزاران به فرهیختگان و صاحبان علم و اندیشه و ادب و هنر و از جمله حمایت ابومنصورطوسی از جریان شاهنامه نویسی و تدوین تاریخ ایران توجه کرده است . در نظر فردوسی ، ابومنصور هنرپرور راستینی است که بخوبی می دانسته برای آفرینش شاهنامه مانند هر اثر ادبی و هنری پرارجی به آرامش خیال و آسودگی خاطر از نظر تنگناهای مادی زندگی نیاز هست .

      جوان بود و از گوهر پهلوان

      خردمند و بیدار و روشن روان(هرمز میلانیان، "بینش فلسفی و اخلاقی فردوسی" ، 1381: 118و119).

   فرهیختگان و نخبگان، چه امروز و چه دیروز قائل به خرد و جان آگاهی و صاحبدلی با هم بوده اند و نه جستن پاسخ هر مسئله و معضلی در شعر ، آن هم در نوعی از شعر که یا دعوت به تغزل می کند یا تصوف. در گوشه و کنار تاریخ شعر فارسی ، حکمایی بوده اند نمونه عقلانیت و آگاهی . اما شاعرانی هم بوده اند که دیدشان در باب دین و دنیا  جز به جمود و جهل و اشاعه خوشباشیگری و کژتابی ذهن و فکر منجر نمی شده است . از این روی ، نگارنده متذکر این نکته است که در باب مجاری تربیت و منجر به معرفت ، می پندارد که باید همواره دستیابی به اندیشه جامع ، هدف مورد رصد هر جامعه باشد. بنا کردن شالوده تصمیم سازی در ارکان سیاست گذار یا کارگزاری بر شعر و گاه صرفا شعر صوفیانه و تحت لوای شعر عارفانه می تواند منشا انحرافات اساسی و ویرانگر باشد . شاید طرز تفکر چهره هایی چون احمد کسروی از منظرهای مختلف قابل نقد و حتی رد باشد . اما در مورد سرنوشت یک ملت و کشور اشاره او به تباهی آفرین بودن شعر صوفیانه در خور تامل است. کسروی شعر و صوفیگری و چیزهایی از این دست را علت تباهی ما دانست و دست در دامن نوعی مذهب عقلی زد ( داریوش آشوری، ما و مدرنیت ، 1377: 152) . روشن است که این تعریض ، هر نوع شعر حکمی یا عارفانه ای را در بر نمی گیرد و نمی تواند همراه باشد با دیدگاه کسانی که در سلک علما هم قرار داشته اند اما کتب معقول را کتب ضلال می دانسته اند . به قول مرحوم آقا نجفی قوچانی در سیاحت شرق(1362:72) بعضی از آنان مثنوی را نجس می دانسته اند : با دست مس به جلد نمی کردند ولو خشک بود که از جلد سگ و خوک نجس تر می دانستند (جلال ستاری، عشق نوازیهای مولانا، 1384: 112). این در حالی است که مثوی در نظر بسیاری از شناسندگان آن حکم ترجمان قرآن را داشته و آن را چونان چراغ هدایت گرامی می داشته اند . به نظر ، داعیه داران نجاست و طهارت جسم یا جان مسلمانان بهتر است مراقب معرفت نماهایی باشند که در زیر اسم و سخن رجال ساختگی در تاریخ اسلام انتشار یافته اند. علامه محقق مرتضی عسگری کتاب یکصد وپنجاه یار ساختگی پیغمبر را برای معرفی چنین افراد برساخته و موهوم اما موثری! تالیف کرده است (ثریاپناهی، "ریشه ها و اندیشه ها"، جهان کتاب، شماره 370-369، 1398 : 27).  

   رصد مجاری تربیت و معرفت، مسئولیتی خطیر است که انتظار می رود مولدان یا محافظان اندیشه ملی و افکار عمومی بار آن را بر دوش کشند. در پرتو این مسئولیت پذیری است که می توان در عین پر و بال دادن به پژوهش های علمی و فکری و فرهنگی، از تاریخ سازی های در مظان نشر نسبتهای بی اصل و سند پیشگیری کرد. تاریخ نگاری حماسی اگر با هدف نگارش حماسه های واقعی صورت پذیرد ، امری مقبول و بلکه دارای ضرورت است . اما به نظر بعضی محققان دغدغه مند (ر.ک: اکرم کریم زاده اصفهانی ، " تبار تاریخی تاریخ نگاری عامه پسند" ، فرهنگ امروز ، شمره 14، 1395: 82)با پررنگ شدن حماسه تاریخی در ادبیات فارسی می توان ادعا کرد که داستان/شبه تاریخ به یکی از لوازم اصلی مشروعیت سازی سلسله ها و بنیانگذاران آنها تبدیل شد. پدیدآمدن متونی مانند شاهنامه هاتفی خرجردی ، شاه اسماعیل نامه و شاهنامه نواب عالی از قاسمی گنابادی گواه این مسئله است. البته که یکی از کارکردهای اصلی این متون و متونِ هم مضمون که در دوره های بعد مکتوب شدند مانند عالم آرای شاه اسماعیل و عالم آرای شاه تهماسب ، علاقه مند کردن مردم به صفویان بود. تولید روایتهای جدید پیرامون خاندان صفویه به مثابه گسترنده آیین تشیع و تحریف در روایتهای پیشین نیز آغاز گردید و مثلا منجر به بازتحریری از صفوه الصفا گردید. گاهی رصد مجاری تولید معرفت و متاثر از آن شکل گیری فضای تربیتی و روان شناختی ، در تولید منابع و تذکره های دینی و مذهبی موضوعیت پیدا می کند. البته لزوما چنین نیست که هر نوع اثر تولید شده در این زمینه مشمول شبهه یا ظن انحراف و التقاط باشد. اما تایید یا رد چنین ظنی بر اهل تحقیق فرض به نظر می رسد و گرنه غفلت از این مهم بدین معنی است که افکار عمومی به نحوی منفعل در برابر منابعی که صحت و سقم آنها سنجیده نشده ، به حال خود گذاشته شده و باید پذیرای هر گونه استنباط از چنین منابعی باشد. به عنوان نمونه می توان به کتاب روضه الشهدا اشاره کرد که زمانی مرسوم بوده است که بعضی وعاظ از روی آن برای شرکت کنندگان در جلسه روضه ، "روضه" می خوانده اند ،حال آنکه در اصل ، یک مجموعه داستانی است و در عین حال تاریخ به شمار می آید . ملاحسین کاشفی(متولد 910ه.ق.) در مقام یک شخصیت مذهبی ، خطیب ، ادیب، و مفسر در شهر هرات و در روزگار تیموری به پردازش ماجرای کربلا پرداخت و کتاب روضه الشهدا را پدید آورد. پردازش کاشفی در این اثر به قدری جالب است که کمتر کسی داستانی بودن آن را حس می کند ، در عین حال که از همه مزایای داستانی بودن آن بهره می برد ؛ به سخن دیگر ، خواننده تصور می کند که یک اثر تاریخی می خواند ، اما در واقع یک اثر ادبی و داستانی را خوانده است (علی گلریز، "جایگاه ادبیات عامیانه در آگاهی تاریخی عامه " ، فرهنگ امروز، شماره 14، 1395: 81).

تاریخ عامه پسند یا علم نافع؟

   بخشی از آثاری که به عنوان تاریخ منتشر می شوند و با حوادث و اقوالی که نقل می کنند در شکل گیری فضای فکری و روحی جامعه نقش مستقیم ایفا می کنند ، در حوزه تاریخ عامه پسند قرار می گیرند . چنین آثاری ممکن است با توجه به نثر روان و عامه پسندشان جذاب باشند و با جذب انبوه خوانندگان باعث افزایش میزان مطالعه هم بشوند. اما از سویی به میزان همراه و آلوده شدن به مجراهای قصه وار و بی اساس ، علاوه بر آنکه گزارشهای نادرستی از واقعیتهای تاریخی ارائه می کنند ، عامل بدفهمی و انحراف در شناخت اجتماعی جامعه مخاطب می گردند. تاریخ نگاری از نوعی که ذبیح الله منصوری و کسانی چون او غالبا هم در سطحی وسیع بدان مبادرت می کرده اند یک نمونه از این قبیل تاریخ سازی ها است (ر.ک: اسماعیل جمشیدی ، "مدافع او نیستم"، فرهنگ امروز ، همان: 97-95) . در تعبیر تاریخ عامه پسند می خواهیم تحذیر کنیم از هر نوع نوشته تاریخی نمای غیر علمی ، غیر پژوهشی ، غیر کلاسیک و داستانوار که در اصل حاوی نوعی تاریخ تفننی است . برای آغاز تاریخ نگاری به سبک عامه پسند نه می توان دوره ای را متصور شد و نه نویسنده یا کتابی را . اما تحولات تاریخ نگاری در دنیای علم مدرن این اجازه را می دهد که از میان همه آنچه که به نام و کام تاریخ نگاشته می شود ، بخشی را بیرون کشیده و به عنوان تاریخ عامه پسند معرفی کنیم . این نمونه ها گرچه در ادبیات ، روش و بینش متفاوت اند اما در یک امر وجه مشترک دارند و آن هم فاصله گیری از نگاه آکادمیک است: امینه پاکروان، احمد خان ملک ساسانی ، حسین مسرور، مشفق کاظمی، حسینعلی مستعان، ذبیح الله منصوری ، جعفر شهری باف، ناصر نجمی ، محمد ابراهیم باستانی پاریزی ، محمود طلوعی، عبدالرضا هوشنگ مهدوی، احمد احرار، خسرو معتضد ، محمود حکیمی ، حسن قاضی مرادی(معصومه آقاجانپور،" تاریخ نویسی برای عوام الناس" ، فرهنگ امروز ، همان: 79-74).روشن است که هر کدام از پدید آورندگان تاریخ های عامه پسند برای مشیی که برگزیده اند توجیهی دارند و وجاهتی قائل اند . از آن جمله است خسرو معتضد که مورخی بی حاشیه هم نبود ؛ از انتشار مقاله ای با عنوان "گفتاری در باب مفهوم شاه و رابطه آن با توده ملت" به مناسبت جشن های 2500 ساله تا نشان دادن دستخطی در برنامه "پلی به گذشته" و انتساب آن به امیرکبیر- در نکوهش ناصر الدین شاه- که با واکنش شدید ایرج افشار مواجه شد(خسرو معتضد، "مورخ عامه پسند نیستم" ، فرهنگ امروز، همان: 101). معتضد پروایی ندارد که بگوید تحریف تاریخ نیز بخشی از کار او برای هدفی والاتر است(همان).

   اگر بتوان عملا اتفاق نظری فراگیر در بین همه کسانی که دسترسی به تریبون دارند و می توانند پیامی بسازند یا بیابند و در مقام ارسال و انتشار آن اقدام کنند به وجود آورد و پذیرفته شود که همه مستند به یکی از منابع چهارگانه معرفت یعنی کتاب، سنت ، اجماع ، عقل، بنویسند و بخوانند ، بگویند و بشنوند ، بپذیرند یا رد کنند ، می توان امیدوار بود به آنکه دیگر در قرن بیست و یکم همچون قرن یکم و قبل از آن به موضوعات ننگریم. طبق باور سلفیان که بعضا امروز هم نمونه های نوسلفی گری در مشابهت با آنها به چشم می آید-  نقاشی کردن صورت حیوان به منزله مداخله در کار خداوند به شمار بُوَد و روز قیامت از نقاش و از نگهداری کننده نقاشی، خواهند خواست که به آن آفریده هنری روان بخشد یا برای همیشه در آتش بسوزد(علی نقی منزوی، ریشه ها و اندیشه ها ، 1398: 24). ترکیب شدن انسان و حیوان که گاهی در نگاره های قدیم مشاهده می شود ، نتیجه حرمت تصویر کردن نقش آدم بوده است . حرمت مجسمه سه بعدی و تصویر دوبعدی آدم از همین قبیل باورها است . هنرمند ایرانی ، ذوق ساخت مجسمه زینتی داشته . اما از ترس خلیفه و محتسب خلیفه ، تنه را به شکل حیوانی می ساخته و دست یا پا را به شکل حیوانی دیگر. علی نقی منزوی، به عنوان نمونه به کُندر سوز خراسانی و ابریق کاشانی اشاره می کند(ر.ک: علی نقی منزوی، همان: 32و33).

   قاعده ای می گویدتقاضا است که عرضه را به وجود می آورد. اگر بتوان شاخصه های علم نافع برای حال و روز مسلمین و در جهت توسعه و پیشرفت مملکت اسلامی را تعیین و ترسیم نمود، می توان امیدوار بود که دیگر بازاری برای خریداری چنان باورهایی وجود نداشته باشد و به وجه اولی، عرضه کننده ای هم به تولید چنان باورهایی نپردازد. علی بن ابی طالب(ع) امام نخست شیعیان در پاسخ به این پرسش که لزوم اهتمام به کدام یک از علوم بیشتر است فرموده اند : الفقه للادیان و الطب للابدان و النحو للّسان و النجوم لمعرفه الزمان. بنا بر این ایشان فقه ، پزشکی، نحو و نجوم را تلویحا از علوم نافع یا علوم نافع دانسته اند(فریده حق بین ، زبان شناسی ایرانی ، 1392: 91). اما به ملاحظه ضرورت زمان شناسی که هم در این سخن و هم در سخنان دیگر ایشان مورد توجه بوده و خصوصا در مسئله تربیت ، بر پرورش نسل های آینده مطابق با زمانهای زیست و زندگی آنها تاکید می کرده اند ، آیا علم نافع منحصر به همین چهار مقوله است؟ یا در ذیل و جنب آنها ادب صنعتی...

ما را در سایت ادب صنعتی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : aadabetarikhid بازدید : 163 تاريخ : دوشنبه 16 اسفند 1400 ساعت: 15:36