فرهنگ گویش خمی(1)

ساخت وبلاگ

بسم الله الرحمن الرحیم

فرهنگ گویش خمی

(واژه ، اصطلاح ، تعبیر و ضرب المثل در روستای خمی)

محمدحسن صنعتی

 

درآمد

خُمِّی و در بعضی ثبتها و نوشته ها خُمِّین - روستایی است در 14 کیلومتری شهرستان بَردَسکَن از شهرستانهای استان خراسان رضوی ، در جاده ای مشترک با روستاهای هُدک و بُرجَک . از 160 خانواری که تا قبل از خشکسالیهای 10-20 سال گذشته در آن می زیسته اند ، حداکثر 60 خانوار در روستا مانده اند که آنها هم یا تک نفره اند یا دو و حداکثر سه نفره. قدمت آن اما آنقدر هست که شرح حال آن به تحقیق مجزا و مستوفا احاله پیدا کند.این نوشته نوعی ثبت اجمالی گویش و بیشتر، اصطلاحات و تعبیرات رایج در این روستا است تا از تطاول نسیان دور بمانَد.

***

 

بعضی قواعد در ساخت واژه ها یا تبدیل ها 

اکنون که به قدر این وجیزه مجالی دست داده تا در باب واژه های گویش خمی که منسوب به آن می شود "خُمِّینِی" با واج میانجی "ن" تأملی صورت بندد ، بهتر می توان درک کرد اشاره جلال آل احمد را به گمانم در غربزدگی که از 30 هزار آبادیی می گفت که در زیر سیلاب غربزدگی خانه و کاشانه و فرهنگ شان به آب رفت و مثلا شهر نشین شدند البته شهرهایی که بیشتر روستاهای بزرگ شده بودند . بیراه نیست اگر بگوییم در این مسیل، 30 هزار نظام زبانی و گویشی و در ذیل آن 30 هزار نظام نکته پردازی و ظریف گویی و فرهنگ بانی و اصالت ورزی رو به تعطیلی یا فراموشی رفتند .

   یکی از نظام های زبانی که زنده است اما متاثر از ارتباطات نوین و تغییرات که در سبک زندگی و مناسبات فرهنگی و اجتماعی و اقتصادی رخ داده ، تدریجا در حال واگذاری محل و مأوای خود به واژه ها و اصطلاحات و تعبیرات نوظهور است ، گویش روستای خمی است . جالب است که این قبیل گویشها تا آنجا از اصالت و هویت مستقل برخوردارند که حتی بین سه چهار روستای نسبتا مرتبط و دارای رفت و آمد ، روستاهایی که فاصله شان از هم از دو سه کیلومتر هم تجاوز نمی کند ، لهجه ها آنقدر متفاوت اند که به سختی منظور کامل یا دقیق همدیگر را می فهمند .

  با این فرض که می پذیریم مقبول بودن امر گمانه زنی را در تأملات زبانی و گویشی ، چند نکته را یادآور می شویم. 

   "برو" را به کسر "ب" تلفظ می کنند. و این تلفظ اصیل برو در این گویش است. البته به گونه ای که دقیقا شنیده نمی شود که چه حرکتی دارد. به نظر می رسد تلفظ به کسر است. قطعا "برو" به ضم "ب" نیست. چیزی است شبیه ابتدا به ساکن. یعنی "ب" انگار هیچ حرکتی ندارد. این همه در حالی است که در گویش استاندارد و معیار ، "برو" به ضم آشکار یا جلی "ب" و "بگو" به کسر آشکار "ب" است.

   روشن نبودن حرکت حرف اول کلمه در حدی که شبیه ابتدا به ساکن به نظر می رسد نظائر دیگری هم دارد. در این گویش ، حرکت حرف اول در کلمه "بِلند" ، یا ساکن است یا شبیه کسره است ، در حالی که در بیان معیار ، "بُلند" است  . البته بنا به نوشته پرویز ناتل خانلری (تاریخ زبان فارسی، نشرنو، 1365، ج2) صورت اصلی کلمه "بَلَند" بوده است : گاهی کلمه ای با مصوت فتحه در نسخه ها ثبت شده که امروز عموما با ضمه تلفظ می شود. مثلا "بَلند" و "بُلند" (ص66) .

   خِراسُو. جُو . نُو . شُم . یعنی خراسان ، جان ، نان ، شام . مثل آب که می شود اُو. و گاو که می شود گُو. بنا به بعضی بررسی ها ، در تلفظ سنتی شعر فارسی ، ادبا غالبا "آن" را "اُن" تلفظ می کنند : جن (جان) ، نن (نان) و غیره (مجله زبانشناسی ، س 1، ش1، بهار و تابستان 1363: 67). در گویش خمینی ، "نان" را در جمله که قرار می گیرد "نن" تلفظ می کنند : "نُن کِنِن!" . یعنی : بفرمایید نان بخورید. تلویحا یعنی بفرمایید غذا بخورید. بفرمایید نهار/ شام.

   "او"ی فرانسوی! هم در این گویش شنیده می شود. در تلفظ کلماتی که شهری و مشخصا تهرانی جماعت "او" را به صورت اشباع شده تلفظ می کند ، خمینی چیزی میانه "او" ی غیر اشباع و "او" ی اشباع شده به کار می برد. بعنی نه "اُو" ی گفت است و نه "اوُ" ی گوش. گوش را با "او" یی تلفظ می کنند که شبیه به "او" ی فرانسوی می شود. این "او" در لهجه مناطق دیگر هم هست. از جمله منطقه ای که در قدیم به آن قومس می گفته اند . شاهرودیها در ذکر نام شهرشان ، شاهرود ، "الف" بعد از شین را بدل به "او" ی فرانسوی می کنند : شورود ( در مورد چند گونه تلفظ "او" از جمله این نحوه ، ر.ک : دکتر محسن ابوالقاسمی، تاریخ زبان فارسی، سمت، پاییز 1373: ص 166) .

   تبدیل "و" ، "ب" ، "ف" ، "گ" به یکدیگر هم مثل بعضی گویش های دیگر به صورتهایی قابل مشاهده است ؛ همانطور که گشتاسب به ویشتاسب تبدیل می شده است. با در نظر گرفتن تبدیل "و" ، "ب" و "ف" به هم ممکن است بین زِبَر و زِوَر ( پرویز ناتل خانلری، تاریخ زبان فارسی ، نشر نو ،1365، ج1: ص69) به معنی بالا و "ظفر" به معنی غلبه نسبتی باشد و احیانأ دادو ستدی . نمونه ساده تبدیل "ب" به "و" در گویش خمینی ، در کلمات "لب" و "شب" است که می شود : لَو ، شَو . "از مثال هایی که حمزه اصفهانی ذکر کرده ، چنین گمان می رود که در شیوه تلفظ اصفهان هم صامت "ب" در آخر کلمه مانند "و" ادا می شده، یعنی لو= لب و شو= شب" (پرویز ناتل خانلری ، همان ، ج2: ص46) .

   حرکت ساکن حرف "ک" در کلمه "شُکر" تبدیل می شود به کسره . کلمه شُکر ، شُکِر تلفظ می شود.

   در بعضی افعال،  پیشوند "دَ" به کار می رود که کوتاه شده ی "در" است . این پیشوند در گویش مازندرانی به معنی درون، داخل با برعکس است : دَ وِستن= دربستن ، دَ گِشتن= برگشتن ، دَ گِردانِیَن= پیچانیدن ( ایران کلباسی ، "پیشوندهای تصریفی و اشتقاقی در افعال گویش مازندرانی کلاردشت" ، مجله زبانشناسی، س10، ش1، بهار و تابستان 1372: ص94و 95) . اما به نظر می رسد در گویش خمینی ، این پیشوند بیشتر برای تاکید بر فعل است : بستن / دَ بستن = دربستن، گرداندن / دِ گِردُندَن= درگرداندن ، پیچاندن / دِ پِه چُندَن= در پیچاندن. این پیشوند در ساخت فعل امر هم به کار می رود : دَ گِردُ = برگردان ، دَ گَرد = برگرد ، دَ بَند= ببند، دَ چِین= بچین (میوه ها را توی جعبه بچین) ، دَ کُ ( = درکن. شیشه ها را با آبغوره پر کن) . از این نظر مشابهتهایی است با گویش کلاردشتی : دَ گِرد ، دَ گِردان ، دَ چین ، دَ وِن= ببند ، دَ کن= داخل کن ( ایران کلباسی ، همان : ص 97).

   بعضی ترکیبهای پیشونددار کاربرد شبه جمله دارد: ور+ خندیدنش! = وَر خِندیدنش ، کوتاه شده جمله است . یا جمله کوتاه شده است . یعنی : خندیدنش را نگاه کن! 

    فعل داشتن در شکل قدیم به کار می رود. "صُحبت مِدرِم" . یعنی صحبت می داریم . یعنی داریم صحبت می کنیم ، از ترکیب مصدری صحبت داشتن .

   چیزی که در دستور تعبیر به اضافه بُنُوَّت می شود ، یعنی افزودن نام پسر یا کلمه پسر به نام پدر یک پسر مثل زبان عربی و حتی زبانهای اروپایی،  در این گویش معمول است ؛ وقتی که یکی از بچه های کسی به عنوان پسر او معروف تر باشد ، یا وقتی کسی یک پسر بیشتر نداشته باشد : بچه ی آق محمود = پسر آقا محمود . به ندرت موارد جالبی هم یافت می شود : " بابای حسینِ رضا" . فردی به اسم رضا که یکی از فرزندانش حسین نام دارد و پدر به نام فرزندش هم مشهور و شناخته است . "پوتاپیچ ( پسر پوتاپ ) . روسها گاهی به علامت دوستی خانوادگی طرف را به نام پدرش صدا می کنند ( تئودور داستایوفسکی، قمارباز، ترجمه جلال آل احمد، انتشارات فردوسی-عطار، 1372، پاورقی مترجم: ص 102) . البته وقتی هم می خواهند با حسی مرکب از احترام و علاقه با / در باره کسی حرف بزنند می گویند : بچه ی مرد. کلمه بچه در مورد اولاد ذکور کاربرد دارد. در تاجیکستان وقتی می خواهند به پسر جوانی اشاره کنند می گویند : هُو بَچَه!  در گویش خمینی ، در موارد خطاب محترمانه "پسر مرد ! " هم می گویند ، کماینکه در مورد خانم یا دختر اصل و نسب دارمی گویند : دختر مرد!       

 

ادب صنعتی...
ما را در سایت ادب صنعتی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : aadabetarikhid بازدید : 167 تاريخ : يکشنبه 19 تير 1401 ساعت: 18:16