فرهنگ گویش خمی(7)

ساخت وبلاگ

ح

حُولی: خانه. یا حیاطِ خانه.

خ

خاک کَن: جایی که خاکی مناسب برای درست کردن گچ یا گِل موردنیاز در بنّایی خانه با کاهگل دارد .

خُچّاندن: فشار دادن.

خُچِّیدن : فشار خوردن.  وقتی جایی از ماشین در اثر تصادف فشار می خورد و فرورفتگی پیدا می کند می گویند : اینجا خُچِّیده!

خِدام: خِدام دَنَه.خِدا مِدَنَه .خدا می داند.شاید ، ممکن است. یعنی ممکن است اینگونه باشد اما خدا می داند.

خِدیجَه ی پِش جَنگ: آدمی که در هر کاری پابرهنه و پیش از همه می دود وسط و خیلی وقتها هم کارها را خراب می کند.

خِراس: سنگی روی سنگ که برای آرد کردن گندم استفاده می شود و خر آن را می چرخاند.آسِ خری.

خِربِگاه : ترکه درخت که برای زدن الاغ استفاده می شود، وقتی که حیوان بدقلقی می کند و راه نمی رود. بیشتر هم ترکه درخت انار بوده است.

خِر جِوَلَه: جوال خر. تشک مانندِ زبر و محکم دوزی شده ای که روی خر می اندازند و دارای دو کفه است برای نهادن چیزهای ضروری در کفه های آن و درعین حال نشستن روی آن .

خروُش: خارش. خاریدن.

خِفتِی: گردن بند.

خِلار : کیسه های بزرگی که در آنها کاه جا و حمل می کنند.این کیسه ها به علت بزرگی و سنگینی معمولا روی مرکب حمل می شود.

خِلُچُّندَن: لباس یا پارچه یا چیز دیگری را با فشار داخل آب فروبردن و بر سنگی فشردن به قصد تمیز کردن و دفع گِل و گرد و خاک یا چرک لباس؛ لباس یا پارچه یا چیزی دیگر را از آب بیرون کشیدن و پیچ و تابِ محکم دادن و آب آن را گرفتن.

خلور : علف هایی شبیه نی اما در اصل دارای بدنه ای سست که در مسیل ها می روید . گاهی به گندمزاری اطلاق می شود که درو شده اما ساقه گندم ها به شکل کاه در زمین هست و برای خوراک دام قابل استفاده است.

خمِیرتروُش: خمیری که مایه ای داخل آن می زنند و به عنوان خمیر ترش داخل خمیر اصلی آماده شده برای زواله کردن خمیرهای کوچک ، هم می زنند و باعث می شود تا خمیر ور بیاید و پف کند و بشود چانه /چونه ی نان گرفت و روی دستگیره مانندی مخصوص پهن کرد و به تنور زد.

خُنجِلِیک : نیشگون ریز با ناخن . نیشگون گرفتن کسی. "خنجال (از خنج = ناخن ) خراشی خوانده شده که با ناخن یا جزآن پدید آید" ( مصطفی مقربی، ترکیب در زبان فارسی، توس ، 1372: 13).

خِندِه خِریشَک: بگو بخند ، خنده و بیشتر قهقهه ، شوخی و گاهی قلقلک. در لغت فرس خنده خریش آمده است.

خُنطِمَع : خان طمع است که به نوشته دکتر محمد جواد شریعت ( دستور زبان فارسی، اساطیر، 1372: 60) تبدیل شده به خام طمع.

خَنَه ش وَ دُو: خانه اش بر داو . داو یعنی بازی، که داوطلب هم از همین کلمه است. یعنی خانه اش برپا و برقرار و داخل حساب و داخل بازی. به معنی "حاشا به کرمش!". نیز به معنی "خانه اش آباد!". جمله دعایی است با بار مثبت و آرزوی رونق کار و کسب کسی.

خورمِ خِجُو : صدا ، سروصدا. وقتی می گویند : "فلانی بی خورم خجو رفت خواستگاری" ، یعنی بی سر و صدا و بدون ایجاد توجه در دیگران این کار را انجام داد.یا وقتی عده ای در اتاق اند اما از آنها سر و صدایی بلند نمی شود و شنیده نمی شود با تعجب به آنها می گویند : خوب، بی خرم خجوین؟!

خِه زُندِنُوک : وقتی بچه می تواند با خیزیدن از نقطه ای به نقطه دیگر اتاق برود.

خَه مَدِن: خواهد آمدین. خواهید آمد.

خُنجِلِیک: ناخُنجِلِّه.نیشگون.

خو: خواب.

خُودَه کار کِردن: در مورد آب قنات به کار می رود. وقتی که آب آنقدر باشد و پرزور و رونده و دونده در جویهای انتقال آب به باغها باشد که کشاورز مجبور نباشد برای پر زور کردن آب آن را در استخر انبار کند. نوعی خویشکاری آب منظور است. خودِ آب کار کند.نیازی به انداختنش در استخر و روانه استخر کردنش نباشد.

خُودَی خُودشِما: همراه خود شما. با خود شما.

خُوشتِلی : خمیری که به نوارهای خیلی نازک ریز شده و قاطی غذا از جمله برنج می کنند تا غذا را مقوی تر کند و البته از نظر اقتصاد خانوار هم برکت غذا حساب شود. صرفه جویی در مصرف برنج هم به حساب می آید.

ادب صنعتی...
ما را در سایت ادب صنعتی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : aadabetarikhid بازدید : 149 تاريخ : شنبه 25 تير 1401 ساعت: 15:01