فرهنگ گویش خمی(5)

ساخت وبلاگ

پ

پِتِلاش کِنده : پتل هایش کنده شده است. وجه تسمیه و تعبیر معلوم نیست. اما یعنی: گُرگرفته است. گرمش است. در گویش مازندرانی ، پتل به معنی آماس و ورم به کار می رود. ممکن است تعبیر "پتلاش کنده" به معنی گرمای شدید در بدن فرد باشد در حدی که بدنش از فرط گرما ورم می کند و تاول می زند.

پِچّاخ زِدن: دریده نشستن به گونه ای که فرد ظاهرا چهار زانو زده اما طوری نشسته که انگار زانوهایش در بیشترین فاصله از هم قرار گرفته اند. معمولا این حالت همراه است با تکیه زدن به دیوار و حتی سطحی شیب دار.

پِردُمبِی : پاردم. تسمه پارچه ای بافته شده یا از جنس پلاس که بر کپل اسب و الاغ افکنده می شود و ضمنا بخشی از پوشیدگی دُم حیوان محسوب می شود.

پِروِزا : باز کردن پر و بال جوجه پرنده. پرواز دادن پرنده.   

پَس صِبا : بعد از صباح، بعد از فردا . پس فردا.

پِسوُ کِردَن : پسِ دست کردن، ذخیره.

پِش بِخود وَر پا : آدمی که بی اجازه در هر کاری دخالت می کند. شبیهِ: خدیجه ی پیش جنگ. کسی که پیش از همه و پابرهنه می دود توی کارها و کارها را خراب می کند. با کارهای نسنجیده و خودسرانه اش دردسر درست می کند.

پِش زَدَه: پیش زاده. فرزندخوانده کسی که ازدواج می کند و همسرش از همسر قبلی خود فرزندی دارد. بچه ی ناتنی از ازدواج قبلی همسر.

پِش فِضا: پیش فضا. بهار خواب.

پِش کِلَف: پیش کلف. آنکه زیاد و معمولا هم پَرت حرف می زند. همیشه می خواهد در حرف زدن، اولین باشد و از دیگران سبقت بگیرد.

پِشگِل: فضله گوسفند که به شکل دانه های ریز و گرد مشاهده می شود.

پُفتَل: به ضم "پ" سکون "فا" زبر "ت". جنسِ به دردنخور، دورریختنی ، آشغال. در مورد آدم به دردنخور و عاطل و باطل هم به کار می رود.

پِلوُش داغ : وقتی به ناحیه ای از بدن کسی و حتی سر کسی آسیبی وارد می شود که باعث خونریزی است و در عین حال دسترسی سریع به شهر و دوا و درمان ممکن نیست ، پارچه ای را نیم سوز می کنند و بخشی از پارچه را که سوخته و خاموش شده ، بر زخم می نهند. این پارچه را پلوش داغ می گویند و گاهی می تواند همچون مرهم باعث جلوگیری از خونریزی و سبب التیام نسبی زخم باشد.

پُندِرُو: زردآلویی که با دانه اش خشک می شود و همچون خشکبار قابل استفاده است .

پِنهُم : پنهان.

پِنهُمِکی: پنهانکی، پنهانی. قایمکی ، یواشکی.

پوُخِلی: گندمزاری که درو شده اما ساقه های کوتاهی از گندم باقی مانده که به عنوان خوراک دام قابل استفاده است . کاه گندم، که در درست کردن کاهگل و بنّایی استفاده می شود.

پُو زار: پای افزار، پای ابزار. چیزی که در پا کنند. کفش. یا چیزی که دور پا بپیچند.

پَهلُو : پالان خر یا اسب که روی حیوان می اندازند و گاه داخل آن را با کاه پر می کنند.

پِی به پِیُو: کنجکاوی و پی مطلبی و حرفی را گرفتن. کند و کاو.

پِی چینی: نوعی فونداسیون به سبک روستا که با کندن زمین به عمق یک متر و سیمان ریزی و سپس چیدن دیوار بنا از عمق یک متری صورت می گیرد.

پِی خوار: باقی مانده غذای کسی یا حیوانی.

پِیُوسک: اعتنا.

تُخت : گاو ده ساله.

تِختِه کَش : دریچه ای که جلوی دریچه خروجی آب استخرِ احداث شده برای کشاورزی قرار می گیرد و معمولا به صورت عمودی در زه تعبیه شده در دو طرف دریچه بالا و پایین می رود. وقتی می خواهند آب جمع شده در استخر را روانه جوی کنند تا وارد باغها شود ، تخته مزبور را می کشند.

تُخس: پخش کردن.

تُخمُرغ: تخم مرغ.

تِراز: جایی که آب جوی پرآب از ارتفاعی یک متری یا بیشتر به داخل جوی دیگری می ریزد. آبشاری کوچک.

تِرُسک: آبجوش شدن بخشی از یک قنات و کاریز در جایی به نام "مِهرَه" که در زمانی طولانی به شکل سنگی سخت در می آید و ممکن است مسیر عبور آب را بند آوَرَد.

تِروُش اُو: ترشاب. تُرُش آب. ترش کردن. معده که سنگین می شود اسید ترشح می کند و اسید ترش است.

تِشخواه : تشخواه دل . مورد دلخواه .

تِلِنگِی: آدم ول. ولگرد. بی بند و بار. علّاف و خیابانی.

تُلُو : به آن تُولو هم می گویند. چوبی کلفت و چماق مانند که در سوراخی جلوی دریچه استخر قرار می گیرد و برای تنظیم آب خروجی از آن استفاده می شود. به آن چوتِلو هم گفته می شود. یعنی چوب تلو.

تِوانا : توانایی .

تُو دادن: تاب دادن ، قمبل گرداندن، تغیّر ، بی اعتنایی نشان دادن.

تورَه : کوله پشتی ای از جنس پلاس یا قالی که معمولا دارای دو بند برای گذراندن دست از آنها و انداختن توره به پشت است.

توُگی : آشی خوشمزه که با دانه های گاوَرس پخته می شود.

تولو کَش: به حرکت قدرتمند آب استخر می گویند ، که ابتدا همراه با صدای زیاد و غرش مانند هم هست . به کنایه وقتی کسی در خواندن و آوازخوانی صدایش را با همه انرژی به سرش می اندازد می گویند : تولوکَش کِرده !  

تِیار : درست. مرتب. وقتی چیزی را درست و مرتب می کنند ، می پرسند: تیاره؟ یعنی تیار است؟

تِیتِیک : مردمک چشم. سیاهی چشم. مهمترین نقطه ریز و عزیز چشم.

تِیجِیدَن: خشک شدن آب لباس خیس. گرفته شدن تری میوه تازه و خشک شدن آن.

ادب صنعتی...
ما را در سایت ادب صنعتی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : aadabetarikhid بازدید : 189 تاريخ : شنبه 25 تير 1401 ساعت: 15:01