فرهنگ گویش خمی(9)

ساخت وبلاگ

س

سال به دِوازده ماه: تمام سال، هر سال تمام سال.

سال دِ مِیُو: سال در میان. دو سال یک بار.

سِه پِلَشت : سه پلشت آمدن یعنی همه زشتی قابل تصور رخ داده. اما در گویش های دیگر خاصه تهرانی ، سِپِلِشت به معنی "زِکِّی"! به کار می رود؛ یعنی بخشکی شانس! شانس که نیست!   

سُبنِی : نوعی حلوا. همان سمنو.

سِرخاکا : سَر خاک ها . قبرستان یا آرامستان که خاک یا قبور اموات در آن قرار گرفته. معمولا مردم روستا هر پنجشنبه می روند "سرخاکا " و برای اموات شان فاتحه می خوانند.

سِرگُوی: سرگین.

سُنب و سُو: معطل کردن، لِفت دادن.

سِه کی: با "یاء" اشباع. یا کسره اشباع در کاف. یعنی آرام. بی سر و صدا.

سِه کِینَک: به آرامی . بدون سر و صدا راه انداختن.

سِیچ و قِیچ: آرا گیرا کردن، به خود رسیدن، آماده شدن.

سیلاخ: سوراخ.

سینو : شینو. شستن تن در آب. غوطه خوردن در آب و شنا کردن.

 

ش

شُد اَوَه نِشُد دِیمَه: شد آبی نشد دیمه. وقتی که می خواهند سخت نگیرند می گویند. اشاره به کاشتن است و اینکه آب بود آب می دهیم. آب نبود به آب باران اکتفا می کنیم و دیمه عمل می آوریم.

شِروا: شوربا.

شفتالوقند: شفتالویی که خشک می کنند و به عنوان خشکباری مقوی قابل استفاده است. گاهی داخل آن مغز گردو هم می گذارند.

شِقاه: آغُل گوسفندان. جای نگهداری چیزهایی. انباری مانندِ کاهگلی.

شِلیطه: سلیطه. زنی که در هر کار قشقرق به پا می کند و می خواهد کارها را با سر و صدا پیش ببرد.

شُو پِروک: شب پَرَک ، شب پره. خفاش. اسمی است که در تحقیر یک فرد به او می دهند و با حالت تغیر و غضب خطاب به کسی اطلاق می شود.

شُوشَه : شمشاد. خوش قد و بالا.

شُونی: مشمَّع یا در گویش روستاییان "مشما"ی بچه ، نایلونی که برای  بهداشت و نظافت بچه شیرخوره دور کمرش می پیچند. از این اسم گاه برای تحقیر افراد هم استفاده می شود که معمولا هم با تغییر لحن و تغیر به زبان می آید.

شیرهمشیری : وقتی اهالی یک ده ، توافق می کنند که هر روز شیر گله ی ده مال یک خانواده باشد تا برایش صرف کند که شیر بپزد، کره بگیرد، ماست و پنیر درست کند، کشک عمل بیاورد. به او کمک هم می کنند که تمام این کارها را آن روز برای خودش انجام دهد، تا فردا  که می گویند شیر امروز مال فلانی!

شِیشَک : گوسفندی که بزرگ شده و می تواند تولید مثل کند. گوسفند شش ماهه تا یک ساله.  

 

ص

صبا: صباح. فردا.

صِرعوُک: مبتلا به بیماری صرع. گیج.

 

ض

ضِروع : بادگلو .

 

ع

عَدل: درست، میزان ، راست. وقتی تابلو یا قابی را به دیوار می کوبند ، از کسی که می تواند از دور به قاب نگاه کند می پرسند: "عَدلَه؟" یعنی : میزان است؟ تراز است؟ کج نیست؟

عَلِّتو اَلّمَه: دردمند و زمین گیر. علت دار شدن ،علیل شدن، اَلَم دار شدن.

عَلِفچُو: وقتی کف و انگشتان دست در اثر تماس با ماده ای چرب و چیلین ، چیرین، شیرین (مثل کله پاچه پخته ، یا : مربا و شیرینی و بستنی ) حالت چسبندگی پیدا می کند.

عَلِف دِرَو : داسی که برای درو کردن علف استفاده می شود.

عَینَه ی زَنی: عینه ی زنی هم می گویند. بخش مربع شکل زانو. به علت اشاره به بخش اصلی و معین زانو، باید ضبط کلمه به "ع" درست باشد.  

 

غ

غال قُزناک: جای تنگ. احتمالا بخش اول کلمه از آغال و آغُل ( جای نگهداری گاو و گوسفند) گرفته شده است.

غُطَّه : کوتاه شده ی غوطه است. شنا کردن.

غُورِه خُچِّیک: کسی را با حرف و نیش و کنایه تحت فشار و آزار قرار دادن، شبیه وقتی که غوره های انگور را به قصد آبگیری و تولید آب غوره ، با دست یا دستگاه فشار می دهند. خچیدن یعنی فشار خوردن.

 

ف

فِرَش : تازه ، الآن ، سر موقع. بعید به نظر می رسد رابطه ای مستقیم بین این کلمه با feresh انگلیسی به معنی تازه باشد ، چون کلمه در گویش روستا از سالهای دور و بسیار دور رواج داشته ، قبل از آنکه کسی زبان انگلیسی بداند یا سفر زیادی به شهرها کرده باشد. "او فِرَش رسید"، یعنی او همین الآن رسید.

 

ق

قِبُورغَه : ناحیه ای در پهلو که دنده ها قابل لمس است. بین شکم و پهلو.  

قَتِق : تلفظی از قاتُق. چیزی که برای طعم گرفتن به غذا اضافه می کنند. مثل کشکی که روی خوراک بادمجان می ریزند. یا خورشی که با برنج می خورند. گاهی در مثل می گویند : فلانی را آوردیم قاتق نان مان شود، قاتل جان مان شد.

قِرِشمال: سلیطه. پاچه ورمالیده ای که همیشه آماده شلوغ کردن و دعوا است.

قُرصُوک : نانی گرد، کوچک و فتیرمانند که ممکن است کمی هم روغن روی آن بمالند.

قِرقِر : گرفتاری. دردسر. معنی حرف زدن بیربط و زیادی هم می دهد."الِکی ای قرقر به سر ما اِمدَه!". الکی این دردسر برای ما پیش آمده.

قِلِف: قابلمه.

قِلِفچَه: فتیری که به صورت چرب درست می کنند و ظاهرا چون در داخل قلیف یا قابلمه درست می شود به این نام خوانده شده است.

قُلماج زدن : آب رودخانه که موج بر داشته باشد . موج زدن. گاهی دیگ بزرگ حلیم یا شله هم که قُل قُل کند می گویند قلماج می زند.

قِلمِشُوری : قاطی شدن کارها ، به هم ریختگی امور ، ریخت و پاش بودن همه چیز . وقتی که کارها از قاعده در می رود.

قوژمَه: یک قسمت از چند قسمت پردانه و قابل جدا شدن و تقسیم خوشه بزرگ انگور، جوری که می توان یک خوشه انگور را قوژمه- قوژمه کرد و برای میهمان ها در پیشدستی گذاشت.

قوُقوُ: انار که قاچ می شود دانه های آن به گونه ای چیده شده و در لایه ای نازک پوشیده شده اند که هر یک چهارم انار را می توان جداگانه از داخل میوه خارج کرد. به این قسمت های کوچک قوقو می گویند.

قَه قِرِستَک: خنده آمیخته با قهقهه.

قِیماق: لایه نازکی از کَره که روی شیر خصوصا پس از جوشانده شدن به وجود می آید و برای صبحانه قابل استفاده است.

ادب صنعتی...
ما را در سایت ادب صنعتی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : aadabetarikhid بازدید : 126 تاريخ : سه شنبه 28 تير 1401 ساعت: 12:36