فرهنگ گویش خمی(11)

ساخت وبلاگ

ل

لاخ : شیب دیواره مانند در کوه. شیب کوه یا تپه ای بلند. تپه بلند یا کوه.

لیچِّ اُو: خیس آب. وقتی کسی یا لباسی زیرباران شدید حسابی خیس می شود.

لیشتَن: لیسیدن، لیس زدن.

 

م

مِچِه خر: ماچه خر. خر ماچه. خر ماده.

مِقُم : مقام. ادا و اطوار. دلقک بازی. ظاهرا از کلمه "مقام" موسیقی گرفته شده. "هزارمِقُمه" یعنی کسی که هزار جور می خواند و توسعا کسی که هزار فن و کلک بلد است. خواندن به الحان گوناگون.

مِکَهَه :  می کاهد ، ذره ذره آب می شود. لاغر می شود. جسمش کاهش می یابد.

مَلَه : ماله.

مول مول کردن : مِس مِس کردن . فِس فِس کردن. دیر جنبیدن، تنبلی کردن. معطل کردن. در مورد درنگ ناآگاهانه یا ناخواسته به کار می رود. در شعری از ابوشکور بلخی ، "مولِش" به معنی درنگ کردن در کارها به کار رفته است : بکار دهر مولش گرچه بد نیست / ولی تأخیر کردن از خرد نیست ( محمد معین ، طرح دستور زبان فارسی، امیر کبیر، 1369، ج2: 42) .

مَه یَه ی خِمِیر تِروُش: مایه خمیر ترش . کنایه ای است به کسی که در کارها فتنه می کند و باعث دردسر می شود.کسی که با سادگی و ندانم کاری یا گاهی به علت خُبث طینت و خبر بردن و آوردن باعث بالا گرفتن یک ناراحتی جزئی می شود.

مِجُرگ: جیک زدن. حرف زدن خیلی آرام ، با ترس یا حزم و احتیاط.

مَخُّو: دیوانه مانند، شیرین عقل.

مِشینه : میشینه. ر.ک. بِخته.

مِه وا : می با. می باید.

مَه یِی: می خواهی.

مِیافَه : می یابد . 

میس: مِس.

مِین دِه: میانِ ده. وسط ده. میدانگاهی واقع در وسط روستا.

مینگال : داس بزرگی که برای درو گندم استفاده می شود و شامل یک دسته چوبی است و یک بخش اصلی یعنی داس کمانی شکل که از سمت داخل تیز شده و به کار بریدن و درویدن آسان دسته های گندم می آید. 

 

ن

نِخروُش: لفظ آن احتمالا شکلی از "نانخورش" است. خوردنی ای که غذای نانی حساب می شود و باید با نان خورد. شاید هم به معنی ناخورشت است. یعنی غذایی که آبدار و شبیه قیمه یا قورمه سبزی است اما به اندازه آنها پرملاط نیست و مثل آنها خورشت به حساب نمی آید و ناخورشت است.

نِزم : بخاری خنک و مطبوع در هوا ، که گاهی به ضم "ز" تلفظ می شود: نزُم.چیزی شبیه مِه.

نَزَه: ناخن.

نُسّ : بینی. دور و بر لب و دهان . پوز . "از نُسِش اُو مِیَه" . از نسش آب می آید. یعنی آب بینی اش روان است.

نِسَر: خُنُک. خانه نسر یعنی خانه خنک یا سرد.

نَه بود : نابود. فلانی نه بود (= نابود) است . فلانی از بین رفته و مردنی است. چیزی اش نمانده است. در گفتار رسمی مجبوریم ترکیب درست کنیم : او حالش خیلی بد است.

نَه دومی : نادانی . نتیجه ندانستن تلفظ صحیح و بیان آنچه به گوش می رسد .

نَه شَه خول: آدم بی تربیت و به هم ریخته و خارج از کنترل. کسی که دنبال دردسر درست کردن است.نه در ابتدای اسم احتمالا پیشوند منفی ساز است.و شاید ناشخول شکلی از ناشاقول است. یعنی کسی که از قرار و قاعده دور است.  قید و بندی ندارد و بی بند و بار است. با هیچ شاقولی تراز در نمی آید.

نُقِد: نطق، سخنرانی.

نِقُرم: گرما همراه با دم کردگی هوا. شبیه شرجی بودن در عین خشکی هوا.

نِگُوند: فرزند، بعد از نوه و نتیجه .و بعد از نگوند،  ندیده و کلوخ انداز.یعنی: فرزند، نوه ، نتیجه ، نگوند ، ندیده، کلوخ انداز.

نِماشُم : گرگ و میش نزدیک شب ، لحظه غروب کامل که تاریکی شب همه جا را در بر می گیرد. اول نمایان شدن شام و شب. ابتدای شامگاه.

نِلکُوک : آلو یا زردآلوی نیم رس.

نه مد زِوالی: نعمت زوالی، ناشکری.

نِهِو ناک: نهیب ناک. خوف برانگیز.

ادب صنعتی...
ما را در سایت ادب صنعتی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : aadabetarikhid بازدید : 155 تاريخ : پنجشنبه 30 تير 1401 ساعت: 13:33