عروسی در روستای قدیم خمی

ساخت وبلاگ

عروسی در قدیم (2. حاج رقیه ) . در روستای خمی وقتی می خواستند برای پسرشان زن انتخاب کنند ، می گشتند دنبال دختر خوب. می گفتند : فلانی دختر سنگی هنگینی دارد. یعنی دخترش سنگین است . دهن بر هم است. دختر پرحرفی نیست. کاری است. خانه نشین است.

به قول معروف ، آفتاب مهتاب ندیده.

یا کسی را که بد می دانستند می گفتند : فلانی در جمع مردها صحبت می کند. خوب ها را می گفتند : اصلا بیرون نمی آید از خانه .

اگر دختری موقع حرف زدن دستهایش را تکان می داد ، با دستهایش بازی می کرد یا موقع صحبت ابروهایش را تکان می داد می گفتند : به درد نمی خورد . اطواری است.

با ابروهایش بازی می کند . با چشم هایش بازی می کند. یا وقتی دختری را کم فهم تشخیص می دادند می گفتند : فلانی یک گربه ی عنّی است. یعنی هیچ چی حالیش نمی شود. هیچ چی نمی فهمد.

قدیم پسرهایشان را در چه سنی داماد می کردند؟

از سربازی که بر می گشتند دامادشان می کردند.

دختر را از چه سنی عروس وار می دانستند؟

دختر را از 15 سالگی عروس وار می دانستند. به هیکل و رفتارش نگاه می کردند. به اینکه کارِ خانه را بلد هست یا نه.

مهم بود که کار کشاورزی بلد باشد ؟ یا نه ؟

نه. مهم بلدی کارِ خانه بود.

از این نظر که دختر و پسر همدیگر را بشناسند وضع چجوری بود؟ یا همین قدر که پدر خواستگار را قبول داشت کافی بود؟

از بعضی بزرگترهایمان به یاد داریم که در موقع دختری یا جوانی شان ، ولو میل چندانی به ازدواج با فرد معینی نداشته اند ، چون پدرشان برایشان خیلی قُرب داشته ، اگر پدرشان موافق بوده ، مخالفت نمی کرده اند . حرف پدرشان را دو نمی کرده اند. با خودشان می گریسته اند . اما رو روزی نمی گفته اند که خواستگار را نمی خواهند.

اولی که پسری یا خانواده اش دختری را پسند می کردند ، اولِ اول خودشان می رفتند چیزی می گفتند؟ یا واسطه ای پیدا می کردند ؟ یا به کدخدا می گفتند تا او چیزی به خانواده دختر بگوید؟

می رفتند به چراغانِ هم . به شب نشینی . تشریفات خاصی نداشت و مسئله را مطرح می کردند. ممکن بود حتی سر کوچه بابای پسر به بابا یا مادر دختر قصدش را ابراز کند .

خوب وقتی که تصمیم شان جدی می شد و می خواستند اقدام کنند چکار می کردند؟

اول "جواب واستَنی" بود. (یعنی جواب واستُندن ، جواب واستاندن ) . جواب گرفتن. چیز خاصی هم برای خانه دختر نمی آوردند. چون چیز زیادی نداشتند. فقط مجمعه را پر از کِشته (برگه زردآلو) و دانه (ی تفت داده شده) می کردند . جَوز ( گردو) از باغهایشان داشتند می آوردند. وقتی که عروس را عقد می کردند و نزدیک عروسیش بود و کار به خُنچه (خوانچه ) بردن می رسید ، مجمعه ها را پُرتر می کردند و تکمیل تر می بردند. خانه داماد سه تا مجمعه در نظر می گرفتند ، برنج تویشان می ریختند. یکی یک من. در هر کدام یک من برنج می ریختند. کشمش و نخود بر هم می زدند و مخلوط می کردند ، یک مجمعه . یک کله قند ، صابون ،... . چند تا خُنچه قطار می کردند . در روی سر آدم ها جا می دادند و می بردند به خانه عروس. یک دست رخت برای عروس می بردند ، کامل ، از سر تا پا. ننه ی عروس هم به خوانچه دارها یکی یک دستمال می داد. دستمال ها را ممکن بود خودشان بافته باشند یا از شهر خریده باشند. اگر نداشت از بازار می خرید. آنی که دستمالِ بافته داشت از بافتگی های خودش می گذاشت . با دستگاه فَرَت بافی می بافتند. بی بی (مادربزرگ) خود ما که خدابیامرز بی بی زیور باشد پیر پیر بود دیگر ، اما با دستگاه ، دستمال می بافت . حد (طرفِ) عروس ، در عوض یک دست لباس هم برای داماد جا می دادند توی مجمعه ها. یک دست برای برادر داماد ، یکی برای خصور (پدرشوهر) عروس . سه چهار دست رخت جا می دادند.

این هدایا که می رفت ، باز حد(طرفِ) داماد برای هر کدام از خواهرهای عروس هدیه ای مثلا جفت کفشی می گذاشتند توی مجمعه . ننه عروس برای حد آنها باز رخت در نظر می گرفت . زیرشلواری ، زیرپیراهنی ، قواره ( پارچه ی ) پیراهنی برای بقیه اهلان خانه .

ادب صنعتی...
ما را در سایت ادب صنعتی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : aadabetarikhid بازدید : 71 تاريخ : سه شنبه 22 فروردين 1402 ساعت: 17:16