اجمالی در باب نگرش و نگارش داستاني بيهقي
محمد حسن صنعتی
مقدمه
وجه نگرشی «داستان» يا «تاريخ» بيهقي
بیهقی به دنبال داستان نویسی نبوده است اما قلم چیره او که شاگرد ادیبی چیره بوده ، به تاریخ موثق او حلاوت داستان و رمان هم داده است.
با قرآن و شأن و شرح آیات آشنا بوده و بهره برده و در قصه گویی تاسی به قرآن نموده که پیام الهی در قالب قصه تمثل یافته بوده است.
ما با داستان می بالیم. مام میهن از دیرباز برای ما قصه ها گفته.روزی تاریخ بیهقی و روزی گلستان سعدی . بزرگان ما پای مثنوی و گلستان قد کشیده اند. فرزندان ما باید پای تاریخ بیهقی قد بکشند.
در روزگار رواج برخوردهای خونین و سر به نیست کردن عناصر نامطلوب دربار، رویکرد داستانی بیهقی، ظرفیت ساز گفتن حرف های تلخ اما درست و لازم است.
نوعا در تاریخ ، اشخاص در سایه تاریخ اند و تاریخ محیط بر آنهاست. اما بیهقی گویی برای اثرگذاری بیشتر و همذات پنداری در اشخاص تمرکزکرده و آنها را به دقت توصیف کرده . عملا به شخصیت پردازی پرداخته.
ضمن پرداخت شخصیتها ، ضرورتا مردم شناسی صورت گرفته تا تاریخ – داستان او تنها متضمن روایت خطی رویدادها نباشد و تاریخی جامعه شناختی –مردم شناختی به دست داده شود و ما از آداب و رسوم و بسیار اطلاعات فرهنگی و آیینی باخبر شویم .
فراوانی تصاویر و تشبیهات ، قرار گرفتن در جغرافیای پانورامایی تاریخ بیهقی و تاریخ را ممکن گردانیده است.
بیهقی از تصویرهای عبرت آموز فراوان در تاریخ خود سود جسته است ، چرا که حکیم خداشناس و مسئول و معادباور ، سخن بیهوده و لغو نگوید .
بیهقی حکیمی تقدیر مدار است و در جای جای سخن خود به تقدیر گردن نهاده است. او از تقدیر درس هم می گیرد تا عاقلانه در زندگی به کار بندد.پس بین الامرین است.
دیالو گ پردازی های بیهقی در حد نمایشنامه نویسی است.
داستان عرصه تفلسف مشترک و گفت و گوی اندیشگی ابناء زمانه است ؛ گفتگویی که تا اعصار بعد پاییده است. بیراه نیست که غرب امروز ، غرب علم گرا و عدداندیش ، در عین حال ، فلسفه اش را از زبان داستایفسکی می گوید و کریم مجتهدی فلسفه دان بزرگ معاصر برای شناساندن داستایفسکی می کوشد.
زمانها و مکانها نیز در قلم بیهقی توصیف شده اند، تا صحنه به روشنی به چشم آید.
داستان های فرعی بیهقی مثلا داستان عبدالله زبیر بعد از داستان حسنک ، داستان او را بیشتر به سمت رمان برده است.
نحوه روایت گری در تاریخ بیهقی آن را از کشش های یک روایت داستانی به خوبی برخوردار گردانیده است.
وجهی از داستان یا رمان بیهقی ، زندگینامه خود نوشت ابوالفضل بیهقی است.
از وجهی دیگر، تاریخ بیهقی ، داستانی است مطول به درازای حکومت غزنویان.
در نظر بیهقی تاریخ نویسی با قصه پردازی و نقالی فرق دارد.
وجه نگارشی " داستان " یا " تاریخ" بیهقی
قدرت تصویر گری بیهقی در خور توجه است.
نیز درونگرایی روانکاوانه شخصیتها .
تاریخ بیهقی اثر یکپارچه ای است.
در توصیف صحنه ها که مکان شان معلوم است ، توضیح نسبت شخصیتها با یکدیگر در نظر است.
در هر صحنه که خود امکان ورود ندارد ، فردی ثقه را راوی خود قرار می دهد.
مسیر نگاه چشم یا دوربین در گزارش بیهقی معلوم شده است.
جهان داستانش را گاهی ایستا روایت می کند و گاهی در حال حرکت.
داستان های تراژیک مثلا مرگ بونصر مشکان ظرفیت های تازه برای ایجاد جذابیت و تاثیر است.
داستان از زاویه دید دانای کلی چون بیهقی و در دل آن از زاویه دید شخصیتهای اصلی و فرعی روایت شده است.
شرح مقال
به نظر ميرسد كه وجه غالب ادبي اين اثر ـ از بين انواع ادبي متعارف ـ «داستان» باشد چرا كه در «تاريخ» نيز همچون داستان رويدادها با گونهاي طرح و توطئه داستاني در روالي شنيدني كه با تمهيدات و تدابيري چون تعليق و انتظار نيز همراه ميگردد روايت ميشود. حداكثر آن است كه از همين منظر ـ اگر بنا به بعضي «انواع» شناسيهاي ادبي ممكن است داستان از انواع جديد1 ادبي محسوب شود ـ ابتدا در نسبت با «قصه» كه گونه يا نوعي كهنتر از روايات داستاني2 به شمار ميآيد مورد بررسي قرار ميگيرد.
داستان شناسان و قصه پژوهان معمولا از قصههايي نیزنام می برند كه جنبة تاريخي دارند و اغلب در ضمن وقايع كتابهاي تاريخي آمده است. مثلاً قصههاي تاريخ بيهقي تأليف ابوالفضل محمد بيهقي از جمله قصة حسنك وزير. ابوالفضل بيهقي در ابتداي گزارش دستگيري و مرگ حسنك وزير نوشت: «فصلي خواهم نبشت در ابتداي اين حال بردار كردن اين مرد و پس به شرح قصه ]خواهم[ شد. امروز كه من اين قصه آغاز ميكنم...» (بيهقي، تصحيح فياض، 1383: 189) و بارها در شاهكار اين تاريخنويس امين واژة قصه در مورد گزارش تاريخي به كار رفته است.
بيهقي خود متذكر شده است كه تاريخنويسي با قصهپردازي و نقالي فرق دارد و علاقة مردم به قصه و سرگذشت نبايد مورخ را گمراه كند. بيان او در خطبة باب خوارزم3 ـ كه خود حاوي حكاياتي نغز و درسآموز است ـ4 اينگونه است: و بيشتر مردم عامه آناند كه باطل و ممتنع را دوست دارند چون اخبار ديو و پري و غول بيابان و كوه و دريا كه احمقي هنگامه سازد و گروهي همچون او گردآيند .(بينش، «روش علمي در كتاب بيهقي»، 1374: 93) با اين حال چنين پنداشته ميشود كه تاريخ نيز عملاً منقولات مبتني بر دريافتها و حس و حالهاي تاريخنگار است. به عبارتي از اين منظر بين تاريخ و ادبيات، بينونت مطلق وجود ندارد.
بعضي از متأملان در تاريخ بيهقي يادآور نكاتي شدهاند كه ميتواند گاه آن را از حوزة تاريخ به حوزة ادبيات براند. آنان ابتدا در عِلْميت و سنديت تاريخ مزبور تشكيك ميكنند و ساختار روايي و پرابهام همراه با دوگانگي بيهقي را يادآور ميشوند: زبان بيهقي پر از ابهام و پردهپوشي و دوگانهگويي است و همين زبان بر روايتش از حقيقت هم سايه انداخته است. از سوي ديگر كتاب بيهقي را با نام تاريخ بيهقي ميشناسيم و مستتر در بافت دستوري اين عنوان، اين واقعيت انكارناپذير نهفته كه او نه حقيقتي مجرد كه روايتي مشخص7 و فردي را نقل كرده است. بافت روايي بيهقي بيشتر شباهت به حكايت و قصه دارد. آفريدة ذهن راوي است نه تابع منطق حقيقت مورد روايت. (والدمن، زمانه زندگي و كارنامة بيهقي، 1375: 5) آنچه هم كه بيهقي براي سنديت تاريخ نوشتة ادبياش فراهم كرده، به كار روشنتر شدن صحنه و چهرة شخصيتهاي داستانگونة بلندش آمده. بيهقي يك بار در ذكر ورود رسول از بغداد و نامة خليفه و بيعتنامه از كساني كه مدارك و اسناد او را به عمد نابود كردهاند ياد ميكند و از خداوند كيفر آنان را ميجويد: و در آخر اين قصه نبشته آمد اين نامه و بيعتنامه تا بر آن واقف شده آيد كه اين نامه چندگاه بجستم تا بيافتم در اين روزگار كه تاريخ اينجا رسانيده بودم با فرزند استادم خواجه بونصر ادامالله سلامَتَهُ و رَحِمالله والده و اگر كاغذ و نسختهاي من همه به قصد ناچيز نكرده بودندي اين تاريخ از لوني ديگر آمدي. حَكَمالله بيني و بينَ مَن فَعَل ذلك. (خطيب رهبر، (گزيده) تاريخ بيهقي، 1369: ششم)
شايد در اين نكته اختلافي نباشد كه قصة قرابت ميان قصه و تاريخ، قديم است. اين قرابت چنان است كه در ادبيات قديم ما نيز گهگاه بين روايات تاريخ با قصه سر مويي بيش فاصله نيست. تواريخ و قصص در بعضي مجموعههاي قديم تاريخ ايران در كنا رهم ذكر شدهاند: مجملالتواريخ و القصص. در قرآن آنچه از احوال پيغمبران و اقوام گذشته از باب عبرت و تذكره آمده است قصص خوانده شده است اما همة آنها در نزد عامة مسلمين از مقولة تاريخ به شمار است. در شاهنامه نيز آنچه به عنوان داستان از گفتة دهقان يا موبد ياد ميشود گهگاه در نزد شاعر مفهوم تاريخ دارد; روايات واقعي. در تفاوت اين دو مفهوم بيان ولتر8 معروف است و ظرافت نيشخندهاي او را دارد. ميگويد تاريخ قصهاي است كه به عنوان حقيقت روايت ميشود در صورتي كه قصه تاريخي است كه آن را به عنوان دروغ نقل ميكنند. حتي شايد با قدري مبالغه در تبيين اين كلام بتوان گفت تاريخ رماني است كه قهرمانانش وجود واقعي دارند. در صورتي كه رمان تاريخي است كه قهرمانان آن اشخاص فرضي هستند. اينكه تاريخ و قصه را گه گاه به يك لفظ بيان ميكنند از همين جاست. (زرينكوب، تاريخ در ترازو، 1370: 28 و 29)
قصة تاريخي
رضا براهني در بررسي ساختمان قصه وقتي كه ميخواهد با مثالي از تاريخ فرق بين قصه و تاريخ را روشن كند مثالي انتخاب ميكند كه از لحاظهايي بيشباهت به قصه نيست. مثال قسمتي از فصلي است كه ابوالفضل بيهقي نويسندة تاريخ بيهقي در ذكر بر دار كردن حسنك وزير نوشته است: «و آن روز و آن شب تدبير بر داركردن حسنك پيش گرفتند...»
واقعيت فرق بين قصة تاريخي و تاريخ اين است كه واقعة تاريخي قبلاً اتفاق افتاده است و تاريخنويس آن را عيناً گزارش ميكند. به عبارت ديگر جنبة كلي و عيني واقعه هميشه موردنظر تاريخنويس است اما واقعة داستاني برخلاف واقعة تاريخي زادة ذهن نويسنده است. گرچه ممكن است نويسنده يك واقعة تاريخي را موضوع داستان خود قرار دهد اما در پرداخت و خلق دوبارة آن، خلاقيت ذهن او دخالت داشته است و نويسنده واقعه را با تمام ويژگيهاي داستاني بازآفريده است. قصههاي حسنك وزير و قصههايي نظير آن كه در كتابهاي تاريخي و گاهي در تفسيرها آمده است از چنين كيفيتي برخوردار است. (ميرصادقي، ادبيات داستاني، بيتا: 31) جان پري استاد تاريخ دانشگاه شيكاگو در مطلبي در مجلة مطالعات خاور نزديك9 معتقد است كه بيهقي الگوهايي تاريخي ـ ايراني چون كهن الگوي شاه و وزير و پهلوان را كه در فرهنگ ايراني در تقابل با هم به شكل و معنا ميرسند فارغ از معناهاي تاريخي آنها در پردازش شخصيتهاي كتاب خويش به كار گرفته است و به عنوان نمونه به داستان حسنك وزير اشاره ميكند كه در كتاب بيهقي نه به عنوان يك روايت پر آوازة تاريخي بلكه همچون الگويي مكرر از اسطورة «دولتمرد نيرنگپذير» يا «قهرمان بيگناهي» كه به تزوير ديگران بر سر دار مي رود تجلي ميكند. (والدمن، زمانه زندگي و كارنامة بيهقي، 1375: 6)
يقيناً اينكه مرحوم دكتر فياض مصحح تاريخ بيهقي اين اثر را «تصنيف ابوالفضل محمد بن حسين بيهقي دبير» خوانده، خالي از اشارتي حكمتآميز به قصد و عمد بيهقي براي خلق اثري ادبي و تصنيف شده نبوده است; و از معاني تصنيف است كه: شعر گفتن; گردآورده چون گلستان سعدي، نوعي شعر كه با آهنگ موسيقي خوانده ميشود; ترانه. به همين دليل هم بعضي بين تصنيف و تأليف فرق گذارند. در تصنيف جنبة ابتكار نويسنده آشكار است و در تأليف بيشتر از نوشتههاي ديگران استفاده ميشود. (معين، فرهنگ فارسي متوسط، 1364، 1: 1092) براي شكلگيري و زيباشدن همين تصنيف هم بوده است كه حكايتي را با محاسبه براي جاي معيني از نوشتة خود نگاه ميداشته است: اين قصه (يعني قصة ابوعلي سيمجور و سبكتگين) بجاي ماندم تا پس از اين آورده شود كه قصة ديگر تعليق داشتم سخت نادر و دانستني تا بازنمايم كه تعلق دارد به سبكتگين. (زرياب خويي، بزمآورد، 1368: 33) گاهي پس از اتمام بعضي مجلدات تاريخ خود مطالبي از مردم ثقه شنيده است كه مربوط به وقايع قبل و مجلدات قبل بوده است. در اينجا عين آن داستان را ظاهراً در حاشية صفحة مربوط به آن داستان نقل كرده كه بعدها داخل خود كتاب شده است. در سال 450 كه داستان تبانيان10 را مينوشته و به روابط ايشان با سبكتگين اشاره ميكرده است داستاني از شريف ابوالمظفر هاشمي در باب چگونگي دوران غلامي سبكتگين شنيده و خواسته است آن را نيز به يادداشتهاي گذشتة خود پيوند دهد و در تاريخ بياورد. (يوسفي، هنر نويسندگي بيهقي، 1374: 817)
بيهقي در روزگاري تاريخ مينوشته كه هنوز تاريخ، داستان بوده است; چنانكه پيشتر از او بسياري تاريخ را با داستان حكايت كردهاند. تاريخ بلعمي مخلوطي از افسانه و داستان و تاريخ است. (جهانديده، متن در غياب استعاره، 1379: 135) او نيز به ميل عصر خود و به اين نگرش مردم كه تاريخ را داستان ميدانستهاند پاسخ مثبت داده است و ميتوان نتيجه گرفت كه يكي از رازهاي رسوخ كلام بيهقي در اذهان مردم كه حتي بعضي از وقايع تاريخ آن به طور مثل و نماد درآمده است همين توجه به داستانوارگي و عبرتآموزي بوده است. (همان: 124) آخر كار آدمي مرگ است، هيچ حكايت از نكتهاي كه به كارآيد خالي نباشد، با قضاي ايزد كس بر نتوان آمد، پنداشتند كه به پالوده خوردن آمدهاند،14 نمونههايي از فراوان مثل و حكمتي است كه در تاريخ بيهقي آمده.
بنا به آنچه آمد ميتوان گفت تاريخ بيهقي داستاني است مطوّل به درازاي حكومت غزنويان پر از لطايف و ظرايف. (حسيني كازروني، فرهنگ تاريخ بيهقي، 1384: 2)
بعضي از محققان معتقدند او تراژديپرداز چيرهاي بوده است. در تمام روايات و اخبار و وقايع و حوادثي كه چه در خصوص مرگهاي عادي و طبيعي و چه در زمينة اسارتها و دربند بودنها، مثلهكردنها و به دار آويختنها و همه حوادثي كه به مرگ و نيستي فردي شاخص و يا گروهي انبوه منتهي ميشود تنظيم گرديده، همه جا از اول داستان آغاز ميشود. ابتدا هم شخصيت فكري و موقع اجتماعي فرد مشخص ميشود و مورخ بزرگ اوضاع آشفتة زمان و عهد غزنويها، موقع سياسي دربار آن عصر، وضع روحي و علمي كارگزاران و دبيران و مترسلان درباري را به صورت تابلوهاي جاندار و خيرهكنندهاي ترسيم كرده است. بيهقي نه مانند مورخان عادي و معمولي كه صفحات تاريخ را براي خوش آمد پادشاهان عصر آراسته و يا براي پر كردن اوراق ديوان و دفتر خامه به دست گرفتهاند، بلكه مانند يك معلم اخلاق، يك اندرزنويس مؤمن و صاحبنظر، به كاري بزرگ دست ياخته است و اين حقيقت به ويژه از سطور آخر پايان داستانها مخصوصاً داستانهاي تراژدي او پيداست. (شفيعي، «تراژديهاي تاريخ بيهقي»، 1374: 275 و 276)
بيهقي ميگويد: «در ديگر تواريخ چنين طول و عرض نيست كه احوال را آسانتر گرفتهاند و شمّتي بيش ياد نكردهاند. اما من چون اين كار پيش گرفتم ميخواهم كه داد اين تاريخ به تمامي بدهم و گرد زوايا و خبايا برگردم تا هيچ چيز از احوال پوشيده نماند. «اين طول و عرضي كه او به كارش داد قالب تنگ تاريخ را شكست و تاريخ او را به قلمرو «ادبيات» و «رمان» وارد كرد. اين بيهقي دبير با همّت و پشتكار و حوصلة فراواني كه به خرج داد و با استعداد فوقالعادهاي كه در مشاهده و ثبت جزئيات و صحنهآرايي و به تصوير كشيدن وقايع و شخصيتپردازي و گفت و گو نويسي و ايجاد حسّ تعليق در مخاطبانش داشت اولين رمان تاريخ ادبيات فارسي را نوشت. (مدرس صادقي، تاريخ بيهقي، 1383: بيست و يك) بيراه نيست كه بسياري از اهل فن، ريشههاي بافت روايي و ساخت زباني داستان معاصر فارسي را در آثاري چون تاريخ بيهقي سراغ ميكنند. (ميلاني، تجدد و تجددستيزي در ايران، 1383: 34)15
پينوشتها:
1 ـ سيروس شميسا، انواع ادبي، تهران، باغ آينه، 1370، ص 177.
2 ـ داستان را در معنايي عام و كلي به كار ميبرم.
3 ـ خوارزم ولايتي است شبه اقليمي، هشتاد در هشتاد، و آنجا منابر بسيار، و هميشه حضرت بوده است علي حده ملوك نامدار را، چنانكه در كتاب سير ملوك عجم مثبت است كه خويشاوندي از آن بهرام گور بدان زمين آمد كه سزاوار ملك عجم بود... (بيهقي، تصحيح فياض، 1383: 636)
4 ـ و من كه بوالفضلم به نشابور شنودم از خواجه ]ابو[ منصور ثعالبي مؤلف كتاب يتيمهالدهر في محاسن اهل العصر و وي به خوارزم رفت و اين خوارزمشاه را مدتي نديم بود. گفت كه روزي حديث نظر رفت. خوارزمشاه گفت: همّتي في كتاب أنظر فيه و وجه حسن أنظُرُ اليه و كريم أنظُر له. (غايت مقصود من كتابي است كه در آن بنگرم و محبوبي كه به چهرة او نظر كنم و جوانمردي كه در طلب او باشم) و بوريحان گفت روزي خوارزمشاه سوار شده، نزديك حجرة من رسيد. فرمود تا مرا بخواندند. ديرتر رسيدم، اسب براند تا در حجرة من و خواست ميفرود آيد، زمين بوس كردم و سوگند گران دادم تا فرود نيايد و گفت:
اَلْعِلْمُ مِنْ اَشْرف الولاياتيَأتيهِ كُلُّ الوَري وَلَايأتي
(دانش از شريفترين فرمانرواييهاست. همه مردم به استقبال او ميروند ولي صاحب علم نزد كسي نميرود.) پس گفت: «لَولا الرُّسومُ الدُّنياويَّه كمااستَدْ عَيْتُك، فَالْعِلمُ يَعْلوُ وَلايُعلي.» (اگر رسوم و آيين دنيوي نبودي ترا فرانخواندمي يعني خود به نزد تو ميآمدم. چه دانش برتري دارد و چيزي بر دانش برتري نيابد.) و تواند بود كه او اخبار معتضد اميرالمؤمنين را مطالعت كرده باشد كه آنجا ديدم كه روزي معتضد در بستاني دست ثابت بن قره گرفته بود و ميرفت. ناگاه دست بكشيد. ثابت پرسيد: يا اميرالمؤمنين دست چرا كشيدي؟ گفت: كانتْ يَدي فوقَ يَدِك وَالْعِلم يَعْلو و لايُعْلي. ]دستم بالاي دستت بود و علم برتري دارد و چيزي بر دانش برتري نيابد.[ (بيهقي، شرح خطيب رهبر، 1375، 3: 1102)
5 ـ ابوالكرم محمد بن عبدالكريم موصلي جزري از علماي شافعي (630 ـ 555 'û .ق) و پديدآورندة تاريخ كامل مفصلي موسوم به كامل ابن اثير. (معين، فرهنگ فارسي متوسط، 1364، 5: 79)
6 ـ فقيه و دانشمند و مورخ ايراني (و حدود 226 ـ ف، بغداد. 310 'û . ق) او راست كتاب تاريخالرسل و الملوك معروف به تاريخ طبري، و تفسير كبير مشهور به تفسير طبري كه به امر منصور بن نوح به پارسي ترجمه شد. (معين، همان: 1081)
7 ـ احتمالاً كلمة «شخصي» بوده و در حروفچيني «مشخص» شده.
8 ـ فرانسوا ماري آروئه ولتر (1778 ـ 1694 م) فيلسوف و نويسندة فرانسوي كه دوبار زنداني شد و سپس به انگلستان رفت. مدتي را در سوئيس و زماني را در آلمان گذراند. در تأليف دايرةالمعارف فرانسه شركت داشت. (صدري افشار و ديگران، فرهنگ فارسي اعلام، 1383: 753)
1985 9 - Jhon, R . Perry, Journalofnear Eastern studies, vol 44, no 3, July
10 ـ آل ثبّان يا تبانيان، نام خانوادهاي از نژاد امام ابوالعباس تبّاني، شاگرد ابويوسف قاضي، معاصر هارونالرشيد عباسي است. از اين خانواده فقها و دانشمندان نامي برخاسته و در عهد سامانيان و غزنويان در ماورأالنهر و خراسان و غزنه، متصدي قضا و فتوي و تدريس بوده و بر حنفيان رياست داشتهاند. از مشاهير اين دانشمندان، ابونصر تبّاني معاصر سامانيان و ابوصالح و ابوصادق و ابوطاهر تباني معاصر غزنويان بودهاند. (حسيني كازروني، فرهنگ تاريخ بيهقي، 1384: 205)
11 ـ ر. ك: بيهقي، تصحيح فياض، 1375: 109 و 110.
12 ـ يكي از خنياگران مشهور دورة غزنوي و از خدمتگزاران اميرمحمد و از خوانندگان درگاه او. (حسيني كازروني، فرهنگ تاريخ بيهقي، 1384: 597)
13 ـ در صفحة 378 (مورد اشارة مرحوم زرياب خويي) چنين آمده: و روز سه شنبه ده روز باقي مانده از اين ماه خبر رسيد كه اميرالمؤمنين القادر بالله انارالله برهانه گذشته شد و اميرالمؤمنين ابوجعفر الامام القائم با مرالله ادام الله سلطانه را كه امروز سنة احدي و خمسين و اربعمائه به جاي است و به جاي باد و وليعهد بود بر تخت خلافت نشاندند. و در صفحة 483 است كه آمده: چون وي گذشته شد ]مراد فرخزاد است[ خداي عزوجل يادگار خسروان و گزيدهتر پادشاهان سلطان معظم ولي النعم ابوالمظفر ابراهيم بن ناصردين الله را در سعادت و فرخي و همايوني بدارالملك رسانيد. روز دوشنبه نوزدهم صفر سنة احدي و خمسين وار بعمائه كه من تاريخ اينجا رسانيده بودم... (بيهقي، تصحيح فياض، 1375: 483)
14 ـ ر. ك: بيهقي، تصحيح خطيب رهبر، 1375، 3: 1163 ـ 1153.
15 ـ ر. ك: طاهري مباركه، غلام محمد، «بيهقي و شگردهاي نويسندگي»، نشر دانش، سال سيزدهم، شمارة 2، بهمن و اسفند 1371، صص 32 ـ 30. در مورد شيفتگي صادق هدايت به داستانهاي تاريخ بيهقي ر. ك: اتحاد، هوشنگ، پژوهشگران معاصر ايران، 1382، 6: 27; و در مورد تأثيرپذيري محمود دولتآبادي ـ نويسندة كليدر ـ از تاريخ بيهقي، ر. ك: ياحقي، محمد جعفر، «تاريخ به زبان شاعرانه» روزنامه جام جم، 2/7/1384: 6 و: فلاح، نادعلي، «گل محمد كليدر در آيينة حسنك وزير»، ماهنامه حافظ، تهران، ش، تير 1385: صص 80 ـ 77.
ادب صنعتی...برچسب : نویسنده : aadabetarikhid بازدید : 8