عاقت می کنم

ساخت وبلاگ
محمدحسن صنعتی

عاقت می کنم

آمده بود  بگوید که با دامادش به بن بست خورده.جمله اولش را تمام  کرده و نکرده معذرتخواهی کرد که ببخشید ما به روش سالهای قدیم که دکترا نگرفته بودید و به شما می گفتیم حاجی! حالا هم حاجی راسته زبانمان هست. گفتم راحت باش. حرفت را بزن بی هیچ ترتیبی و آدابی.

گفت : دخترم از دامادم بهانه می گیرد و دامادم از دخترم. یکی دوبار هم به پدر شوهرش گفته ایم پسرت را نصیحت کن!" گفته یعنی چه کنم؟ کاری نمی توانم بکنم. مگر پسرم حرف گوش می کند؟ مگر بگویم " مثل پدرشوهر نازی عاقت می کنم اگر نروی دست زنت را بگیری بیاریش خانه ت!" می بینم پدرشوهر دخترم سوال و جواب ندارد. دربست مرخص است.خودم دوره افتاده ام ببینم چکار باید بکنم؟

گفتم :کار خوبی کرده ای. ما یک باورهایی داریم که غلط است. و یکی باید در این باورهای غلط بدعت بگذارد. مثلا مردم خیال می کنند بد است که دختر از پسر خواستگاری کند در حالی که چه ایرادی دارد اگر دختری پسر مومن و مناسبی برای زندگی شناسایی کرد خودش باشد که به شیوه درست و آبرومندی و حداکثر به وساطت آدم موجهی پیشنهاد ازدواج بدهد. فیصله دادن ناراحتی ها هم همین حکم را دارد. خانواده دختر می گویند آنها باید پیشقدم بشوند برای آشتی . خانواده پسر هم می گویند " ماکه عمرا قدم جلو بگذاریم!" با همین طاقچه بالاها کشوری درست شده که از هر سه ازدواج یکیش به طلاق می کشد. و البته از هرسه زوجی هم که باهم زندگی می کنند فقط یکی شان احساس رضایت می کنند. یعنی آنها هم مثلا باهم زندگی می کنند ودر اصل زیر یک سقف هستند اما با هم زندگی نمی کنند. با هم زنده اند . یا با هم نفس می کشند.حالا هم اول باید معلوم کنید دختر و پسرهمدیگر را می خواهند یانه؟

بنده خدا آهی کشید که به نظرم غم دنیا راداشت جابجا می کرد. گفت اگر دردم یکی بودی چه بودی. اشکال این است که هردوتا اهل حرف زدن هم نیستند. دوتا جمله که می گویند جمله سوم شان فحش و فضیحت است. از حرفهایش متوجه شدم که این بابا با بچه هایی مواجه است که در شناسنامه بزرگ شده اند اما اینقدر بزرگ نشده اند که بفهمند خدا این زبان را داده تا بیانگر مکنونات باشد نه رگهای گردن را. دلیلش هم معلوم است. خیلی از خانواده ها به همه چیز فکر می کنند الا اینکه زبان باز کردن فرزند محدود به وقتی نیست که باید بگوید بابا و مامان. زبان باز کردن یعنی اینکه جوان بفهمد که می توان با گفت و گو آنقدر به کنه قضایا پی برد که گاهی نفرت به عشق تبدیل می شود. جوان بفهمد که اگر خودش عقلی دارد دیگران هم دارند. اگر دیگران اشتباه می کنند او هم اشتباه می کند. بفهمد که هر مبحث و موضعی سوادی دارد و علمی. باید رفت پیش اهل علمش که در دوره ما بهش می گویند مشاور. البته نه از نوع بی جیره و مواجبی که من باشم.

   گفتم حالا هم شما اگر می خواهید زندگی بچه هایتان جوش بخورد باید جبران مافات کنید. گفت "جبران مافات دیگر چه صیغه ای ست؟" گفتم صیغه مبالغه! جبران مافات یعنی یک وقتی باید به بچه هایتان سواد جنسی می داده اید و باید معنی زندگی را برایشان توضیح می داده اید یا ذهنشان را فعال می کرده اید که "آدم ها از زندگی چه می خواهند ؟" امروزه روز در معنی زندگی و ابعادش اعوجاج هایی ست که کار دست  بچه ها داده. مثلا نمی فهمند که آدم نباید گناه می کرده. اما کرده. باز هم ممکن است گناه بکند. اما اگر گناه کرد از آدمیت نمی افتد. قرار نیست اگر در گوشی مردی یا زنی عکس ناصوابی دیده شد او را از هستی ساقط کنیم.معنی زندگی را هم نباید سخت و پیچیده کرد. مردو زن اینجوری ساخته شده اند که
از سنی به همنفسی نیازمندند که شریک غم و شادی هم باشند و نیازهای مادی و معنوی و شفاف بگویم جسمی و جنسی هم را برآورده کنند و ضمن ایفای مسئولیت های فردی و اجتماعی ، زمینه ادامه نسل انسانی را فراهم کنند. بعضی ها خیال می کنند هنوز دوره لیلی و مجون است و اگر زن و شوهر حاضر نبودند برای هم جان بدهند نباید با هم زندگی کنند و اصلا نباید خودشان را علاف کنند.

   گفت : چه عرض کنم. مشکل من این است که هر وقت می خواهم بچه ها را نصیحت کنم ، خصوصا دخترم فکر می کند ما می خواهیم یک نان خور از خانه کم باشد. زبان مان بسته است.در عین  حال هرچه باشد شما درسش را خوانده اید.و من از این چیزها سر در نمی آورم. حالا هم اگر صلاح می دانید بگویم بچه ها بیایند پیش تان تا شما راهنمایی شان کنید. گفتم پیش من هم بیایند در خدمتم. جای دیگری هم رفتند مانعی ندارد. آنها حتما به "مشاوره" نیاز دارند.

ادب صنعتی...
ما را در سایت ادب صنعتی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : aadabetarikhid بازدید : 158 تاريخ : سه شنبه 9 خرداد 1396 ساعت: 20:36