شهید سیدمهدی کاظمی

ساخت وبلاگ

شهید سید مهدی کاظمی

(10 مهر 1339ش. 25 خرداد 1364ش.)

سیدمهدی فرزند سیدمحسن کاظمی و ام البنین رضایی متولد روستایی به نام سوراخ مازو از توابع محمود آباد بودکه خود از محال قدیم آمل به شمار می آمده است . در خانواده ای ایرانی ، مسلمان و شیعه به دنیا آمد و تا پایان عمر کوتاهش در همان خانه زیست . در کنار 6 برادر و یک خواهر فرزند پنجم خانواده بود. برادرانش و خواهرش ، - جز برادری که معلم شد- همچون پدر و مادر ترجیح داده بودند به جای ادامه تحصیل ، به کشاورزی و امور منزل بپردازند. سیدمهدی نیز هنگام نوجوانی کشاورزی می کرد . اما تحصیلش را با نمراتی خوب تا اخذ دیپلم اقتصاد در خرداد ماه سال 1359 (پرونده ، 1: 34) ادامه داد. سال 1363 با شایسته حسنی که خود خواهر شهید بود (پ، 3: 134) - ازدواج کرد و حاصل زندگی مشترک شان دختری است به نام سیده مهدیه که سال 1364 بعد از شهادت پدر به دنیا آمد (پ ، 1 : 1-3). سیدمهدی پس از وقوع جنگ تحمیلی یک سال و نیم برای انجام خدمت وظیفه و حدود 40 ماه به عنوان بسیجی و سپس پاسدار رسمی ( شروع پاسداری : 23/4/1363 ، آخرین سمت : فرماندهی گروهان در گردان یا رسول (ص) از لشکر 25 کربلا ) یعنی به مدت 58 ماه تا لحظه شهادت در هورالهویزه در تاریخ 25/3/1364سابقه حضور در جبهه و جهاد داشت (پ ، 1 : 35، 4-6).

"سیدمهدی" در روز تولد امام زمان (عج) به دنیا آمد و به قولی خودش اسمش را آورده بود . گرچه خانواده هم مذهبی بودند ، خودش حال و هوای دینی و مذهبی داشت . در کارهای خانواده کمک می کرد. پدر که از او با تعبیر "مرد" یاد می کند می گوید هیچ وقت بیکار نبود. چنان که مادرش می گوید بچه خود آموخته و خودساخته ای بوده. "خودش همه چیز را یاد گرفته بود . او بود که به ما آموزش می داد . همیشه روی حجاب تاکید داشت. در رعایت حق الناس هم حساس بود (پ، 3: 82). در بچگی خیلی به مسجد رفتن علاقه داشت . نمازش قضا می شد و مسجد رفتن اش نه . پای بند نماز جماعت بود و مرتب در نماز جمعه شرکت می کرد (پ، 3: 83) .خطای دیگران را پنهان می کرد. فرد خطاکار را با ظرافت متنبه می کرد . یک بار فردی را که دزدی کرده بود آورد خانه و نصیحتش کرد"(پ، 3: 45، 51، 52). بچه که بود، قبل از دیگر اعضای خانواده با نام امام خمینی (ره) رهبر کبیر انقلاب اسلامی آشنا شد. در ایام مدرسه عکس امام داشت. پیش از انقلاب فعالیت تشکیلاتی خاصی نداشت. به نظر یکی از برادرانش فعالیتهایی که داشت در خفا بود (پ، 3: 84). در پخش شبانه اعلامیه ها و سخنان امام مشارکت می کرد (پ، 3: 128) . انقلاب که به پیروزی رسید چون زمینه داشت متحول شد و خوب تر از قبل شد (پ، 3: 81) . بیشتر کتابهای استاد مطهری و شهید دستغیب می خواند (پ، 3: 85).از سخنان و نوشته های امام خمینی و شهید بهشتی تاثیر پذیرفته بود (پ، 3: 127) .

با تشکیل سپاه پاسداران انقلاب اسلامی روز مدرسه بود و شب سپاه (پ، 3: 5-7و9) . پیشتر از 23/12/1359 تا 23/6/1361 خدمت سربازی کرده بود . در این مدت عمدتا در جمع نیروهای دراختیار شهید مصطفی چمران خدمت می کرد . یک بار با چمران 24 ساعت در محاصره مانده بود (پ، 3: 10) . چون سنوات ایثارگری داشت 6 ماه از طول خدمتش کم کرده بودند. به اعتبار سابقه خدمت وظیفه ، با آموزشی مقدماتی خدمت در سپاه را آغاز کرد. سال 1363 در اثر اصابت ترکش به کف دست جانباز شد (پ، 1: 51، 68، 69 ، 72) . از 28/9/1363 تا لحظه شهادت (25/3/1364) فرمانده گروهان بود (پ، 1: 60). جانشین گردان پیاده یا رسول(ص) هم بود (پ، 3: 164). اصلا پشت جبهه نمی ماند. تا می آمد مرخصی ، سریع برمی گشت جبهه (پ، 3: 86) . دو بار مجروح شده بود (پ، 3: 146) . شهادتش در هورالهویزه بود (پ، 1: 97) و در اثر اصابت ترکش به شکم و دست رخ داد . پیکرش را در حالی در تابوت گذاشته بودند که دستش از تن جدا بود (پ، 3: 164) . در پروانه حمل شهید صادره از ستاد معراج شهدای قرارگاه کربلا آدرس چنین نوشته شده : شمال شرق ، آمل ، محمودآباد، جاده آمل ، سوراخ مازو، کارخانه شالی کوبی علیزاده ، منزل پدری ، تلفن ندارد (پ، 1: 98).

غذای خوب منزل پدر را نمی خورد. می گفت : همرزمانم با تکه نانی شکم خود را سیر می کنند (پ، 3: 128).حقوقش را بین بچه های نیازمند لشکر تقسیم می کرد (پ، 3: 119). اگر لباس نداشتند از لباسهای خودش هم به آنها می داد (پ، 3: 145) . از زمان انقلاب تغییر رفتار پیدا کرده بود. همه می دانستند شهید می شود. یک بار که جایی رفته بودند خواستگاری ، جواب رد شنیده بودند. گفته بودند : شهید می شود ، دخترمان تنها می ماند (پ، 3: 125). در آخرین اعزامش که به شهادت منجر شد ، 25 روز از دامادی اش می گذشت اما خیلی عادی خداحافظی کرد (پ، 3: 131) ؛ مثل همیشه . وقتی می رفت خداحافظی نمی کرد. می گفت :"ناراحت می شوید!" پشت سرش را نگاه نمی کرد (پ، 3: 121) . با همین مراقبتها خانواده اش را صبور و با ظرفیت بار آورده بود. موقع دادن خبر شهادت می آیند پیش یکی از برادرهایش وخیلی عادی می گویند : " برادرتان شهید شده است " (همان) . در قایق بوده که می زنندش و پرت می شود توی آب هور ، که همرزمش پیکرش را از آب می گیرد (پ، 3: 122) . شهید حاج حسین بصیر جانشین وقت لشکر 25 کربلا متشکل از نیروهای مازندرانی در جبهه گفته بود : شاخه اسلام شکست (پ، 3: 120) .

همسرش می گوید : وقتی جنازه اش را در سپاه آمل دیدم دو رکعت نماز شکرانه خواندم . در تشییع جنازه اش هم که روز عید فطر بود ( پ، 3: 12) سلاح به دست گرفتم و سخنرانی کردم (پ، 3: 147 و 148) . همه او را به حیا می شناختند . همیشه سرش پایین بود. با نهایت احترام با من سخن می گفت . حتی دیگران اگر به من "تو" می گفتند ناراحت می شد. در همه چیز ساده بود . ساده ترین غذا را هم اگر آماده می کردم چیزی نمی گفت (پ، 3: 138 ، 139، 142، 143). دخترش که پس از شهادت پدر به دنیا آمده ، می گوید : نظرش این بوده که باید تحصیلم را تا گرفتن آخرین مدرک ادامه بدهم (پ، 3: 151) .

از شهید دستنوشته هایی نیز به جای مانده. بخشی از این دستنوشته ها که احتمالا با استفاده از آنها به نیروها آموزش هم می داده ، به رغم آنکه احتمالا در شرایط غیر مستقر و نظامی و عملیاتی نوشته شده ، خوانا ، خوش خط و منظم همراه با کروکی های مربوط به برخورد نیروهای خودی با دشمن فرضی است و نشان از انضباط فردی و روحی شهید است : در صورت برخورد با تانک دشمن که در موضع مستقر است و مسیر پیشروی را سد کرده یا تیربار دشمن که مقاومت می کند ، لازم است یک تیم به سمت دشمن آتش کرده و به یک سمت فرار کند و بدین ترتیب آتش دشمن را به سمت خود جهت بدهد و تیم دیگر از جهت مخالف به طرز مخفی سریعا حرکت کرده ...(پ، 2: 26) . در نامه هایی که می نوشته ، مثلا در مواقعی که برای یکی از بستگان گرفتاری عمده ای پیش می آمده ، در اندیشه هدایت دیگران بوده است : این یکی از صفات مومنین است که در این دنیا آزمایش می شوند (پ، 2: 12) .

شهید سیدمهدی کاظمی که پیکرش 30/3/1364 در گلزار سید سه نور به خاک سپرده شد (پ، 1: 6) در وصیت نامه اش چنین آورده : از کلیه مردم می خواهم که با هم وحدت و یگانگی داشته باشند که یکی از ارکان پیروزی ما همین می باشد (پ، 2: 2) . او جای دیگری از وصیت نامه اش نوشته است : خدایا در راهی که در پیش گرفتم هدفم فقط تو بودی . رضای تورا از خودت می خواهم . شکرت که توفیق خدمت دادی ! امیدوارم خدمت ناچیزم مورد قبول باشد (پ، 3: 164) .

محمد حسن صنعتی

ادب صنعتی...
ما را در سایت ادب صنعتی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : aadabetarikhid بازدید : 92 تاريخ : سه شنبه 3 آبان 1401 ساعت: 11:37