اقتصاد کتاب ، نَشتی کتابخوانی

ساخت وبلاگ

اقتصاد کتاب ، نَشتی کتابخوانی

دکترمحمد حسن صنعتی

با این همه گزارش در باب اندک بودن میزان مطالعه ایرانیان می شود مجادله نکنیم و بپذیریم که بالاخره و اجمالا ما جزو ملتهایی هستیم که گویی خود را دانای کل و مستغنی از مطالعه می دانیم. نتیجه این تصور هم این است که در ساعات کاری ، چه کارهای فنی و صنعتی و چه کارهای فکری و فرهنگی و هنری ، برای هر کار مرتبط با کار اصلی ، مثلا هماهنگی با صدابرداری یا گرفتن مواد لازم صنعتگری از فلان کارخانه ،... محاسبه ی ساعت می شود و آن ساعت را جزءِ ساعات کار در نظر می گیرند و در محاسبه حقوق منظور می کنند ؛ اما ، مگر در موارد "انگشت نما" و استثنایی و مناسب برای تهیه گزارش و پخش از رسانه ها ، سراغ نداریم رئیس یا کارفرمایی را که به ساعت مطالعه بها داده باشد و حاضر باشد در قبال آن بهایی پرداخت کند. این در حالی است که کارگر ماهر باید در حرفه خود مطالعه کند . یعنی کتاب دست بگیرد . یک صفحه بند نمی تواند بگوید چون سر و کار من با صفحه بندی کتاب است به مطالعه نیازی ندارم. او نیز برای ارتقای حرفه ای و تخصصی خود به مطالعه نیازمند است . برای یک تهیه کننده برنامه در رادیو یا تلویزیون لازم است که برای اطلاع عمیق و دقیق از تازه ترین نگرشها و کارآمدترین علوم مرتبط با رسانه و فرهنگ ، کتاب در دست داشته باشد و فرصت های مناسبی را به مطالعه اختصاص دهد و البته این فرصتها جزء ساعات کار او محاسبه شود.

نیز می پذیریم که برای درآمدن افراد جامعه از سطوح مدیریتی تا اقشار و افراد به اهلیت مطالعه ، آداب و الزاماتی مورد نیاز است. به تعبیری باید موقعیت مطالبه را به نحوی فراگیر و همه شمول به وجود آورد ، به گونه ای که عقیده و عادتِ توأمان به مطالعه ، روحیه ای در جامعه پدید آوَرَد که افراد حتی الامکان در هر امری ، کتاب یا گزارشِ مناسب بخوانند . و در این بین ، نیاز عمده ایجاد عزت برای اهل تحقیق و تفکر و به قولی اهل اندیشه و ادب است. در باره پدر شعر فارسی رودکی سمرقندی چنان که در چهارمقاله نظامی عروضی طبع لیدن هلند (ص 33) آمده - گفته اند که به واسطه اقبال امیران سامانی به شعر و ادب ، بُنه او را چهارصد شتر می کشید ( صفا ، 1370، 1: 357)1 . یا در باره فارسی سرای دیگر عنصری بلخی امیرالشعرای دربار سلطان محمود غزنوی گفته شده است آنقدر ثروت داشته که به قول خاقانی از نقره دیگدان زده و آلات خوان ترتیب داده :

شنیدم که از نقره زد دیگدان

ز زر ساخت آلات خوان عنصری (همان)

گویا اقتصاد و معیشت همیشه به نحوی برای اهل کتاب مسئله ی حل ناشده بوده . خاقانی شاعر فارسی سرای دربار شروانشاهان که در ناحیه قفقاز و مشخصا شروان حکومت می کرده اند قصیده ای می پردازد در مدح خانه خدا کعبه و در نعت پیغمبر (ص) . اما در پایانِ موُهِم و دو پهلوی مدح "سران" ، با تردید در اینکه صله ای در خور نصیب او گردد ، قصیده را فرود می دهد و در عین حال رندانه مدح می گوید، آخَر او هم زندگی و اهل و عیال داشته است :

نعت صدر نبوی به که به غربت گویم

بانگ کوس ملکی به که به صحرا شنوند

انگار می گوید کسی نیست که مدح پیامبر را به اعطای صله ای شایسته قدر بنهد .

نکنم مدح که من مرثیه گوی کرمم

چون کرم مُرد ، ز من بانگ معزّا شنوند ( سجادی ، 1373: 64)2

شاید بتوان گفت بخش چشمگیری از مدایح در پایان قصیده ها سر در نیاز مادی و احتیاج دارند . خاقانی از خداوندان سخن در پایان قصیده زیبای "رخسار صبح" با ردیف "برافکند" می گوید :

سر بر کشد کرم چو کف شه مسیح وار

بر قالب کرم دم احیا بر افکند ( سجادی ، 1363: 42)3

درست یا دقیق آن است که در موارد استثنا سرمایه دارانه یا اشرافی نوشتن و نشر کردن هم ممکن است . وقتی از اعاظمِ واجب الاحترام تحقیق و تحریر بنا به مندرجات نشر دانش (مرداد و شهریور 1374) چهار کتاب فراهم کرده باشد ، هر کدام به ارزش ریالی 3540 تومان ، که حتی اگر 30 درصد حق التالیف نگیرد که اگر بنیاد موقوفه باشد می گیرد بلکه بیشتر سهم به مولف یا همان کارگزار اصلی موقوفه می رسد ، اگر فرض کنیم 20 درصد (یعنی معادل 708 تومان ) حق التالیف برداشته باشد در هر جلد ، با احتساب تیراژ 5000 تایی آن سال می شود سه میلیون و پانصد و چهل هزار تومان . چنین مؤلفی چرا نتواند گردش داخل و خارج برود و خدای نکرده پایش افتاد ، برای مریضی چرا راه فرنگ در پیش نگیرد؟ کاش همه مؤلفان روزی بتوانند اینگونه تألیف کنند. از سوی دیگر ، این یک واقعیت است که وقتی بعضی از نویسندگان ، سرمایه ای یا شغل درآمدزایی از قبیل حرفه نقاشی و گالری داری یا امکان طبابت یا داروخانه یا منبع درآمد قابل اتکایی دارند ، می توانند پای کار خوب و کامل بنشینند . معمولا محصول چنین خوانش و نگارشی می تواند با چاپ های چندباره همراه شود و حتی خود به منبع درآمدی تبدیل شود . اما دریغ که در جماعت اهل کتاب ، چنین افرادی انگشت شمارند.

محقق اگر از نظر مالی و اقتصادی تامین نشود ، نمی تواند 10 سال عمر خود را صرف کند تا بتواند به عنوان نمونه لغت نامه دهخدا بنویسد یا چنانکه می خواهد ، در فرهنگ و ادبیات و زبان و هنر و رسانه ، صاحب نظر شود. مجبور می شود تا از سر اضطرار سیلی خورده از دست روزگار ، زمان آمد و روزآمد و بازاری و احیانا سطحی و مشتری پسند بنویسد. به هر روی به مطالعه ناخنکی می گراید و برون دادِ شتاب ، جز کار شتابزده نیست. نیز از میانه ی چنین جماعتی صاحب نظری عمل نمی آید. در روزگاری که می توان آن را روزگار بی حوصلگی خواند ، نویسنده جرئت نمی کند چند سال از عمر خود را هزینه و سرمایه کند برای انجام کاری که حوصله بسیار صرف آن شده و تبعا خواندن آن نیز نیازمند حوصله و تعمق خواننده است ، چیزی که در چنته او نیست و علی القاعده کاری به حاصل آمده که "خواندنی" نیست . پس از ابتدا می شود حدس زد که بازار ندارد. پس چاپ نمی شود. پس نویسنده از ابتدا مبادرت به نوشتن کار خوب نمی کند.

در بن بستی دیگر ، نویسنده جرئت نمی کند چند سال از عمر خود را پای کار تحقیق بُرده بگذارد و در بهترین شرایط اگر کار مقبول انتشارات واقع شد با این مطالبه ناشر مواجه شود که "60 درصد سرمایه را خودتان بگذارید"؛ گویی طرفین به توافق رسیده اند که عمر گرانمایه ی صرف تحقیق و تحریر شده ، هر چه هست ، "سرمایه" نیست! خاصه که نوع نویسندگان کسانی اند که سالها خود را از کاسبی دور نگه داشته اند و کم خورده اند و جمع خوابیده اند تا به استغنا و قناعت و فراغی برسند که بشود در پرتو آن خواند و نوشت. پس نویسنده سرمایه ای ندارد و کار قابل چاپ نیست. پس به چه انگیزه ای باید نوشت ؟ پس نویسنده اساساً نمی نویسد. رایج ترین بن بست ، نظرهای سلیقه ای است . نویسنده جرئت نمی کند چند سال عمر و سوی چشم بگذارد برای انجام کارِ به تعبیری " همه چی تمام". اما روزی که برای پرسیدن نتیجه به انتشارات می رود یا زنگ می زند ، بشنود که : "فکر نمی کنیم بازار داشته باشد" ، "در اولویتهای نشر ما قرار نمی گیرد" ، ... آن هم بنا به نظر یا سلیقه کسی که از حیث درک و دریافت علمی ، حداکثر یک همتراز است . پس نویسنده اساسا نمی نویسد. یا اگر بنویسد کار درازمدت و جدی نمی نویسد .

با چنین اوصافی ، نویسنده اگر اهل تحقیق است به نوشتن مقاله روی می آورد تا مجبور نباشد دهه ای و حتی سالی از عمر خود را صرف نگارش کتابی کند که احتمال نشر آن از احتمال منتشر نشدنش کمتر است . و اگر اهل ادبیات و اجتماعی نگاری است به نوشتن یادداشت و خاطره روی می آورد تا رمانی چند صد صفحه ای که ممکن است "مشتری پسند" تشخیص داده نشود و برگردد توی کیف یا کامپیوتر نویسنده ؛ تا اگر چیزی مردود می شود ماهی از عمر او باشد نه سالی و سالهایی از عمرِ بی بازگشت او. راستی سوال بی پاسخ در این میانه این است که چگونه می توان عمری با کتاب به سر برد و خلوتهای بسیار با کتابها و با تامل و تفکر همپای کتابها گذراند و در عین حال زندگی آبرومندانه ای سپری کرد؟ امروز دیگر به مدد امکانات فراوان ارتباطی بسیار به نویسندگانی برمی خوریم که در کشورهای نیمکره شمالی قلم متوسط در نشریات می زنند و زندگی های آنچنانی و دست کم فوق متوسط دارند .

طرفه آن است که در عین پایین بودن میزان کتابخوانی در ایران ، درهمین مقدار هم که صورت می پذیرد نگاه آگاهانه و انتخابگرانه ای در بین نیست. یعنی بسیار مشاهده می شود که در آرایشگاه ها ، مطب دکترها ، سالنهای انتظار ترمینال های اتوبوس و هواپیما و در ایستگاه های قطار درون و بین شهری با استفاده از کتاب های نوعا کم مایه و سطحیِ گذاشته شده به نام "ایستگاه مطالعه" ، مطالعات پیش بینی نشده ای انجام می گیرد. سوال این است که چرا نمی توان چنان که برای کولر در اواسط بهار یا برای بخاری در اواسط پاییز تبلیغ می شود برای انتخاب کتاب مطابق نیازمندیهای کاری یا روحی و روانی و همراه داشتن آن در هر موقف یا مسیر که مجال و امکان مطالعه پیش می آید تبلیغ و به رواج مطالعه هدفمند کمک کرد؟ از این طریق است که می توان برای رواج فرهنگ درست خواندن و توجه به بهره وری و رعایت آن در کتاب یا مقاله خواندن گام برداشت. رضا براهنی از الگونداشتن بسیاری از کتابخوان ها خصوصا ایرانیان خارج نشین که لابد ادعایی هم در مایه های روشنفکری دارند ، دل پُری دارد. به نظر او باید کتاب خریدن های کور و کم خاصیت را برطرف کرد : " در خارج از ایران یک عده منتظرند که از ایران کتاب برسد ، و اینها روی هم از بورژواهای سابق هستند که می خواهند همان کتاب هایی را بخوانند که همیشه می خواندند . یعنی همان کتاب هایی که راهنمای کتاب سابق به آنها می گفت بخوانند و آینده می گوید بخوانند ، چرا که باید بدانند ناصرالدین شاه دیگر چه غلطی با دلقک هایش و درباریانش مرتکب شده است. حرف های نیما در باره شاعران کهنه پرداز به یاد می آید : حیواناتی که باقیمانده غذاهای خود را از ته گلو برگردانده نشخوار می کنند" (براهنی، 1368: 100)4 .

یک واقعیت این است که وقتی اقتصاد کتاب و معیشت طبقه اهل علم یا درس و تحقیق مدیریت نشود ، هر گروه مرتبط با مقوله کتاب گرفتار نوعی تشویش و تشتت می شود . وقتی اهل کتاب مجبور شود به رغم تعلق به طبقه متوسط ، با اقتصاد آزاد و لجام گسیخته زندگی کند نتیجه اش این است که مثلا از میانه ی خواندن کلیله و دمنه یا کتابی دیگر از متون کهن به صرافت می افتد که شرحی از کلیله و دمنه هم او روانه بازار کند ، بلکه بتواند بخشی از تورم مزمن و رو به فزونی را در زندگی و سفره خود جبران کند . یا تصمیم می گیرد کلیله را به زبان امروزی بازنویسی یا تلخیص و گزیده ای از آن فراهم کند ، در حالی که باید دانست ارزش کلیله و دمنه به حفظ زبان ادبی و اصیل آن است و اگر با نثر دیگری نوشته شود آنچه به حاصل می آید کلیله و دمنه نیست. نیز باید دانست که کلیله و دمنه به همان صورتِ مطابق با اصل خواندنی و نشر دهنده زیبایی های لفظی و معنوی است. در چنین شرایطی هستند نویسندگانی که وقت را مغتنم می شمرند و رو به کتاب سازی می آورند . در این نحو کتاب سازی عمدتا یک سری اسامی ردیف می شوند و در مورد هر کدام از آنها چند صفحه ای از اینجا و آنجا اطلاع فراهم و تالیف می شود. کتاب هایی که در نتیجه چنین صرافت های کاسبکارانه ای پدید می آیند اسم هایی در این حدود دارند : میرشکارهای ایران از عهد فلان تا عهد فلان ، میرزابنویس های دربار از زمان آدم الی یومناهذا ! مصداق های واقعی متاسفانه کم نیستند. 500 صفحه و 1000 صفحه کتاب می نویسند با فهرست های چندگانه منضم به انتهای مجموعه که خود به قدر کتابی حجم دارند و بر وجوه انتفاعی کتاب و مجلدات کتابها می افزایند.

معیشت اهل کتاب و خاصه اهل نوشتن که نابسامان باشد ، برای درآمدن از چاله-چوله ی قرض و قوله ، در نوشتن به حجم می گروند و مجبورند "شمرده" و حسابگرانه بنویسند . کتاب که صفحه ای 400 تومان قیمت بخورد ، 30 صفحه اضافه کردن به کتاب هم یعنی 12000 تومان افزودن بر قیمت پشت جلد و به همان اندازه کاستن از کیفیت کتاب و افزودن بر هزینه خریدار و کمک به گریز او از خرید و خواندن . این اشارات به دنبال تبیین این نکته است که مهندسی کتاب در همه مدخل های مرتبط با این رسانه فرهنگ ساز و اندیشه پرور امری مهم و ضرور است و آگاهی ها و کاردانیهای بسیار می طلبد. در چارچوب این مهندسی می توان گفت حتی در عبارات مربوط به خبرنویسی در باره کتاب باید دقت کرد. به عنوان نمونه وقتی خبر رسانی با این عبارات باشد باید منتظر کمّی شدن و " کیلویی" شدن نگاه به کتاب بود ؛ البته العهده علی الراوی (روزنامه اطلاعات، 20/1/1375،ص2) : با همکاری اداره کل آموزش و پرورشِ ...، 1000 تُن کتاب درسی برای این دانش آموزان به ...، ...، ...و استان های جنوبی و مرکزی کشورِ...ارسال شده است.

به دلایل بسیار باید برای گسترش عقیده و حداقل عادت به کتابخوانی کار کرد و موقعیت های مناسب در جامعه به وجود آورد. کتاب وقتی خوانده نشد به تدریج با همه ی دست نخوردگی ، کهنه و بی ثمر می شود . از ربع قرن مانده به پایان قرن بیستم معلوم گردیده که 80 درصد مواد چاپ شده ده تا پانزده سال و در حدود 90 درصد بیست سال پس از انتشار بلااستفاده می شوند ؛ خصوصا که زمان ، موضوع و مفاد آنها را نیز کهنه و کم اعتبار می سازد ( ابرامی ، 1357: 14)5 . در کتابخانه بسیاری از ما کتابخوان ها کم نیستند کتاب هایی که از سه چهار دهه قبل خریداری شده اند و یا اصلا خوانده نشده اند و یا بخش مختصری از آنها خوانده شده است. البته در این اشاره مراد بنده کتاب هایی نیست که مرجع اند و اگر چنانکه اصولا انتظار می رود جلد سخت برای آنها درنظر گرفته شده باشد ماندگاری بیشتری دارند . هم ، می پذیریم که کتاب باید به سامان و گونه ای نوشته شود که رغبت اهل کتاب را به خواندن برانگیزد . به راستی چرا روز به روز پای بندی و علاقه و عقیده به حرف تازه ، حرف عمیق و حرف حساب کم می شود و در عوض غالبا به حرف های یک بار مصرف می گرویم؟ چرا حاضر نیستیم چون گذشته از خود گذشتگی کنیم و چون پبشینیان ، ده سال و بیست سال دندان روی جگر شهرت زدگی بگذاریم و عجله نکنیم و در پایان لغت نامه و امثال و حکم تحویل مردم و فرهنگ و آینده بدهیم؟ باید پذیرفت که همه ی ماجرا زندگی و غم نان است ؟ یعنی چون بنده نمی توانم پیش خود ضمانت کنم که اگر دو سال صرف یک کار تحقیقی کردم ، اهل و عیالم گرسنه نمی مانند کار جدی نمی کنم ؟ بسیاری با توجیهاتی از این دست افتاده اند به دنده گزینه سازی و گزیده پردازی و هر از چند گاه بازنشر کتابی ظاهرا تازه اما در اصل مقید به " تجدیدنظر" و مُعَنون به " ویراست تازه" ، در حالی که شاید حجم تغییرات به 10 درصد هم نرسد. دراین باب سخن بسیار است از جمله شیوع بیماری فست فودخواری در کتاب خوانی و رواج کتاب های مختصرشده و تک لقمه ای.

آنچه مسلم به نظر می رسد این است که می توان تماشاچی بی اراده وضعیت کتاب نماند و طرح های نوی در میان انداخت . دست کم می توان از تجربه های جهانی مطلع شد و از بین انها دست به انتخاب زد و یا بر اساس آنها دست به ابتکار وطنی یازید. بیش از نیم قرن قبل ، مشخصا در سال 1965 کشور هند با مشکلاتی مشابه مشکلات ما مواجه بود. اما با برطرف کردن مشکل بیسوادی ، با فراهم آوردن شرایط مادی ضرور برای زندگی توده های وسیع و با وارد کردن آنها به رعایت یک نظام فکری لازم ، کشور هند توانست در فاصله 30 سال یک جمعیت کتابخوان تازه ی 300 میلیون نفری را وارد صحنه ادبیات خوانی کند ؛ جمعیتی معادل چند کشور تازه که حتما از میان آنها نویسندگان بسیاری نیز به ظهور رسیده اند . از طرفی تجربه نشان داده است که جاده در شهر و دیار کتاب یک طرفه نیست و در زمینه کتاب خواندن ، همیشه مصرف بیشتر تولید بیشتر به دنبال دارد (اسکارپیت ، 1970 : 110)6 .

منابع

  1. صفا ، ذبیح الله ، تاریخ ادبیات در ایران ، تهران ، فردوس ، 1370 .
  2. سجادی ، سید ضیاء الدین ، شاعر صبح ، تهران ، سخن ، 1373.
  3. سجادی ، سید ضیاء الدین ، گزیده اشعار خاقانی شروانی ، تهران ، شرکت سهامی کتابهای جیبی ، 1363.
  4. براهنی ، رضا ، کیمیا و خاک ، تهران ، نشرمرغ آمین ، تابستان 1368.
  5. ابرامی، هوشنگ ، کتاب و پدیده کم رشدی ، تهران ، مرکز اسناد فرهنگی آسیا ، تابستان1357.
  6. اسکارپیت ، روبر ، انقلاب کتاب ، ترجمه محمد رضا مظهری علی کیاهاشمی ، یونسکو ، سال بین المللی تعلیم و تربیت ، 1970.

ادب صنعتی...
ما را در سایت ادب صنعتی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : aadabetarikhid بازدید : 100 تاريخ : شنبه 3 دی 1401 ساعت: 16:34