برای بعضی جوانهای سرزمینم که درگیر طلاق اند

ساخت وبلاگ

برای بعضی جوانهای سرزمینم که درگیر طلاق اند

گاهی پیش می آید که دل می دهید به این حرف های تکراری. همین گوش دادن های گهگاه است که به طمعم می اندازد تا بعضی حرف ها را پیش بکشم.

می گویید برایمان مهم است که با کارهای بعضی هایمان ممکن است برای پدرمان هم حرف در بیاورند چه رسد به خودمان . می گویم فکرتان را وسعت بدهید. فکر کنید به ایران ، فکر کنید به اسلام که هرکدام به مثابه ریشه های اصلی ایرانی جماعت حق بزرگتری از آباء و اجداد به گردن ما دارند. به نظرم وقتی می خواهیم به هر نوع یل للی تل للی تن بدهیم باید تنمان بلرزد از اینکه برای ایران به عنوان مام میهن حرف در بیاورند. وقتی شما می روید جشن تولد دوستی ، از کجا می دانید بعضی از کسانی که دعوت می شوند دوستی با خودشان نمی آورند که نباید بیاورند؟ و بعد کافی است سر و صدای خنده یا مثلا موسیقی حوصله همسایه ای را سر ببرد و به جایی تلفن کند. به همین راحتی ممکن است اسم شما به عنوان حاضر در یک پارتی مختلط در برود!

بعضی از شما آنقدر که در این فضاهای مجازی به حال و روز دختر- پسرها پرداخته اید چه بسا به قدر روان شناسی صاحبِ نظر شده باشید.مشکل این است که حاضر نیستید عاقلانه آنچه را که از درست و غلط می شناسید در باره کارهای خودتان بگذارید وسط و کارهایتان را سره ناسره کنید. ببخشید . خیلی ببخشید. اینجور وقتها آدم می شود کور خود بینای مردم.

بعضی وقتها از خودم می پرسم این خوره ی توجه طلبی چی است که دست از سر بعضی از شماها برنمی دارد؟ نگویید دنبال توجه نیستید. البته بی اعتنایی برای همه سنگین است. حتی بین سیاسیون قصه که مفصل می شود اسمش می شود "توطئه سکوت". اما توجه طلبی هم حدی دارد! یعنی این طبیعی است که بخواهیم هر کدام از 365 روز سال با یک لباس و سر و وضع بیرون بیاییم که تکرار نشود و همان یک روز باشد و بس؟ این حس هیچ فرقی با مرض استسقا ندارد . در استسقا آدم ممکن است آنقدر آب بخورد و باز تشنه باشد که از تشنگی بمیرد . افسار توجه طلبی را اگر نتوانیم دست خودمان بگیریم چه بلاها که ممکن است سرمان بیاورد! رد نمی کنم که همه مسئول و غیر مسئول - وظیفه داریم در برخورد با انسان های دیگر، بجا و منطقی به خوبی ها و مزیتها و محسنات آنها توجه کنیم تا هیچ کس به فقر توجه مبتلا نشود. اما بالاخره خود انسان هم در کنار عاطفه ، عقلی دارد که خودش بتواند کم و زیاد و به عبارتی افراط و تفریطِ کارهایش را در بیاورد.این وسط مشکل عاطفی بودن زیادی و عاطفه خواستن زیادی این است که آدم ممکن است متاثر از آدم هایی بشود که هیچ شناخت عمیق و واقعی از آنها ندارد و چه بسا آنها در اصل آدم هفت خطی باشند که بلدند برای هر آدمی نقشه ها بکشند.

من فکر می کنم همه ی شما یا قریب به اتفاق شما به حکم فطرت یا به قولی بنا به سرشت ، خداشناس و خداخواهید. و برایتان مهم است که اگر در قرآن گفته شده حرمت پدر و مادر را مراعات کنید ، باید مراعات کرد. وگرنه ، خدا را خوش نمی آید. برای بعضی تان اینجوری هم که نباشد ، معتقدید انرژی هایی در خلقت هست مثبت و منفی که نمی شود در رفتارهایمان آنها را نادیده بگیریم. یعنی اگر به کسی بدی کنیم و او دلش بشکند ، به موجب همین نحوه توضیح روابط آدمها و انرژی های فیمابین ، نباید خود را از آهی که او از سر دلخوری خواهد کشید ایمن بدانیم. از هر زاویه که نگاه کنید به نظرم درست نیست که دربست بی خیالِ چنین لفظ یا معنایی شده باشید: "ناراضی ام" . "از کنارگذاشتن حجاب ، از خود را در بیرون به جلوه درآوردن و اداهایی که بعضی تان بهتر می دانید ناراضی ام".این نارضایی ممکن است دنبالش چوب باشد ، البته از آنها که صدا ندارد.

کار بعضی از شما دیدنی است . یک جا آه و ناله سر می دهید که فرهنگ و میراث فرهنگی دارد از بین می رود و فراموش می شود ، با حسرت از سنتهای قدیم می گویید و مثلا غصه می خورید که چرا شب یلدا فراموش شده . در عین حال صد جا از سنت اِعراض می کنید و آن را یک جور اُمُّل بودن حساب می کنید.گاهی کارهایی می کنید که انگارنمی دانید هیچ انسانی در هیچ جامعه و کشوری آزاد و مختار علی الاطلاق نیست چون اگر قرار باشد هر کاری دلمان خواست انجام بدهیم ، اولین کسانی هستیم که آزادی را ضربه زننده به امنیت و سلامت و حقوق دیگران کرده ایم و افراد جامعه یا چند نفری به نمایندگی از سوی افراد جامعه حق دارند آزادی ما را محدود به حدودی کنند. این ملاحظه روشن وقتی مورد غفلت قرار گیرد باعث می شود تا به راحتی آنکه می تواند مربی اصلاح و تربیت باشد نیاز به اصلاح و تربیت پیدا کند !

در انواع "مورد" ها که دقت می کنم معلوم می شود که بخشی از مشکلات از جایی شروع می شود که شما خود را بسنده نمی دانید ، خود را کوچک می شمارید ، خود را خالی و نیازمند می شناسید ، و برای رفع این نقص به اولین کسی که بلد است خود را کافی ، بزرگ و ثروتمند نشان بدهد دل می بندید و ابا نمی کنید از اینکه صرف نظر از ظواهری که برای خود به هم می زنید ، در درون به قول خودتان "آویزان" او بشوید ، و بعد اوست که بلد است اختیارتان را دست بگیرد و بکشد "هرجا که خاطرخواه اوست". و بعد این شمایید که بی خیال این می شوید که که هستید؟ و فرزندِ که هستید ؟ و خواهرِ که هستید؟ این جور وقتها "شأن" و منزلت کیلویی چند است؟ سه سوته این حساب و آن حساب به آتش کشیده می شود تا لباسی و دک و پزی به هم بخورد تا نگاه یک بار مصرف و بی ریشه ای جلب شود! و بعد که عشق هایی کز پی رنگی بود / عشق نبود عاقبت ننگی بود ، آتش حسرت و حسادت است که جسم و جان را در تب و تابی سوزنده آب می کند و به باد می دهد. چرا؟ چون عقل زمینگیر است و عاطفه می تازد. البته شماها آموخته اید که برای همچه وقتهایی ، با چند عبارت کلیشه ای سر خودتان را شیره بمالید : " نباید آدم ها را قضاوت کرد!" در حالی که صالح و طالح از بام تا شام در کار قضاوت اند. از وقتی که شما با مپ و با اسنپ انتخاب مسیر می کنید تا وقتی که بین چای سبز و ترش یکی را انتخاب می کنید یا بین برنج اوروگوئه و ایرانی دست به انتخاب می زنید و بعضی را انتخاب نمی کنید دائما در کار قضاوتید. اینها مثال است . شما دائماً در باره افراد به قضاوت مشغولید و مگر می شود که آدم بدون قضاوت ، بتواند از بین دو راه ، راه درست را بشناسد و انتخاب کند؟ گرفتار شده ایم به حرف های رایج کلیشه ای ، و نمی دانیم!

ببخشید مرا که دلم می سوزد برای شما و برای مملکتی که دارد پُر می شود از دخترها و پسرهای مطلقه و دیگر آنقدر بزرگ هستید که بدانید همچه مملکتی چه بدبختی های پرهزینه اخلاقی ای را باید از سر وا کند با کانون های خودسوز و دیگران سوزِ آکنده از بنزینِ سوپرِ غریزه . شما باید در این سن و سالها از زندگی ای لذت ببرید که آدم ها بلدند در آن منطقی از هم توقع کنند و قرار نیست شریک زندگی شان بهترین باشد. تاکید می کنم قرار نبوده شریک های زندگی بهترین باشند. بله! قبول که آنها می توانند در نظرِ هم و برایِ هم بهترین باشند اما این به نگاه شان برمی گردد. زن و شوهر باید بدانند که خود بهترین نیستند و اساسا بهترین فقط خداست . پس مرد یا زنِ زندگیشان هم بهترین نیست و دلیلی ندارد که تا چشم شان به یکی افتاد که دوهزارده شاهی بیشتر داشت ، یا تومنی دوازده هزار بر و روی بهتری داشت یا می توانست سر سوزن ذوقی بیشتر زبان بریزد، دلشان غش برود و زندگی و حد و مرزهای آن را فراموش کنند . شریک زندگی دستمال نیست که استفاده اش کنی و دوماه بعد دلت را بزند. دلم می سوزد وقتی می بینم زن و شوهرهای جوان امروزی به جای مهربانی پُرند از غرور. تا دو روز پیش قربان صدقه ی هم می رفته اند در حد تیم ملی! ناراحتی ای پیش آمده ، حاضر نیستند ببینند شریک زندگی شان زنده است یا مرده ."می خوام سر به تنش نباشه!" ، " نمی خوام ریخت نحسشو ببینم!".

در زندگی های نوپای امروزی نه زن حاضر است احتمال بدهد که ممکن است خودش هم خطا کرده باشد و نه مرد.خودشان را از هر نوع خطایی مبرا می دانند و طرف شان را معدن قصور و تقصیر پی در پی می شناسند. وقتی هم که چنین تصور عجیب و غریبی در بین باشد هیچ کس نمی تواند برای فیصله دادن ماجرا قدمی بردارد. تفاوت خانه خراب کنِ زندگی های امروز با دیروز این است که گویا خدا همه سهمیه درک و معرفت را به بچه ها داده و یادش رفته نعوذ بالله سهمیه ای از درک و معرفت به پدر و مادرها بدهد. چنین پدر و مادرهایی به درد نگاه کردن نمی خورند چه رسد به اینکه صلاحیت پادرمیانی و مصالحه داشته باشند. کافی است این وسط پای یکی هم وسط باشد که با یک یا هر دوطرف خرده حساب قدیمی داشته . همچه وقتی جان می دهد برای عقده گشایی و حساب رسی. هر چه دیگران ماشین مشترک زن وشوهر را که در سربالایی زندگی گریباچ کرده هل می دهند بالا نمی رود ، غافل که یکی آن طرف سنگی جلوی چرخ ها انداخته. اینجور وقتها هر چه مصلحت خواه ها رشته می کنند ، یکی هست که بی سر و صدا و در هیئت دلسوزی پنبه می کند. او می تواند در ماجراها ناخن بزند چرا که دخترها و پسرها عقل را فرستاده اند مرخصی و تنها از چشم عاطفه به مسائل نگاه می کنند. های اینجور وقتها موقع کاسبی شیطان است و هیچ کس نمی داند! هر چه شما می گویید اگر خطایی از همسرت دیده ای بده زیر قالی ، خدا رازپوش است تو هم پرده دری نکن ، همسرت هم می فهمد که تو خطاپوش بوده ای ، خوب می شود،... می بینید یک گوش در است یکی دروازه به همت شیطان علیه اللعنه . می گویی اینقدر شندرغاز زندگی تان را خرج لباس خریدن یا به دک وپز ماشین رسیدن نکنید ، به خرج شان نمی رود. بعد یک جا که باید پول داشته باشند ندارند و اعصاب شان به هم می ریزد. سه دفعه که در چنین چاله ای می افتند و در چنین صحنه ای قرار می گیرند ، درمی آیند که " مابه درد هم نمی خوریم!" ، " فلانی بد نیست ها! ، ما باهم تفاهم نداریم " .

کاش بشود که جوانها قبل از ازدواج تا می توانند چشم هایشان را بازکنند و فکر شده تصمیم بگیرند و بعد که ازدواج کردند ، چشم هایشان را بر عیب های هم ببندند و بر خوبی های هم بازکنند ، سرشان را بیندازند پایین و زندگی شان را بکنند و یادشان بیاید که به دنیا نیامده اند تا همه عمرشان را در حال رد و قبول این یکی و آن یکی بگذرانند و آمده اند تا در سایه یک زندگیِ همراه با محبت و گذشت ، به میدان مسئولیت های اجتماعی قدم بگذارند. کاش متوجه می شدند که اگر به همدیگر احترام گذاشتند و همدیگر را بزرگ شمردند اعتماد به نفس پیدا می کنند و حاضر به حضور در هر مکان دون شأنی نخواهند بود.متاسفانه در روزگار حاکمیت بلامنازع احساس وعاطفه و عصبیت جوانهایی که راهی مسیرهای مشاوره قبل از طلاق می شوند ، گاهی تنها کافی است لحظه ای فکر کنند و از خود بپرسند که این مرد یا زن زندگی من که آن همه خوب بود ، چگونه ناگهان تا آن حد در نظرم بد شده است که حتی حاضر نیستم به بازسازی زندگی ام فکر کنم چه رسد که در این راه قدمی بردارم ! گاهی اگر فکر کنند درمی یابند که آنها فروگرفته ی خشمی شده اند که نباید اجازه می داده اند در وجودشان لانه کند . اما اجازه داده اند چون متاسفانه آنها به کسانی تبدیل شده اند که نمی دانند در زندگی مشترک چه هدفی دارند ؟ مشکل جدی این است که آنها فکر می کنند زندگی دیگران اگر سر گرفته و ادامه یافته نتیجه ی آن بوده که آنها در زندگی شان هیچ اختلاف یا کم و کسری نداشته اند یا دیگران همه انتظارات همدیگر را برآورده کرده اند ؛ حال آنکه دیگران تنها فهیمده بوده اند که در زندگی باید با هم ساخت و سازگاری پیشه کرد تا بتوان زندگی را ساخت.

وقتی می گوییم با هم باید ساخت یعنی در شرایطی که زن یا شوهر ایرادهای اساسی و سنگین دارند باید ساخت نه وقتی که همه ایرادشان سر کم حرف بودن یا پرحرف بودن طرف دیگر زندگی است! می گوییم وقتی شوهر یا زن نماز نمی خوانَد ، مودب نیست ، لحن پرخاش و تهدید دارد ، کاری می کند که آدم را نسبت به خودش بی اعتماد می کند ، مشروب می خورد گاهی ، رفیق باز است و در عین حال زود با رفیق هایش دعوا می کند ، بی مسئولیت است ، مدام شریک زندگی اش را تلکه می کند و پول می خواهد ، معلوم نیست پول هایش را کجا خرج می کند، انگارعاطفه ندارد و در زندگی مشترک عاطفه نمی ورزد ، با رفقا بگو بخند دارد اما با شریک زندگی صم بکم است ، ابایی ندارد که جای طلب هایش ، اعلام شده و نشده، از مغازه شان جنس بردارد یعنی کمی دست کج است ، ناراحت که می شود رانندگی اش عصبی و خطرناک می شود ، انزوا طلبی و گوشه گیری و سیگار کشیدن مکررش شک اعتیاد ایجاد می کند، ... باید ساخت و شریک زندگی را چنانکه مورد پسند است باید ساخت.

اوایل انقلاب رسم بود که بعضی از زوج ها توفیق پیدا می کرده اند تا امام خمینی (ره) خطبه عقدشان را بخواند. نقل شده است که امام در پایان عقد دختر و پسر به آنها دو سه جمله توصیه می کرده اند ؛ از جمله اینکه "باهم بسازید!" در پرتو همین جمله ساده است که می شود زندگی های بزرگ ساخت. نمی خواهم بی انصافی کرده باشم . اما واقعا فکر می کنم در زندگی های قدیم بنا بر سازگاری بوده و در زندگی های امروزه بنا به ناسازگاری است . قدیم می گفتند با کم و کسرِ هم خواهیم ساخت . آمار طلاق هم به اندازه امروز نرسیده بود. نسل های سالم و قابلی هم از پیِ هم در وجود آمدند. امروز می گویند چرا باید با هم بسازیم. این دو روزه دنیا را چرا باید پاسوز یک نفر شویم. چرا نتوانیم خوش بگذرانیم ؟ ونمی دانند که این خوش گذرانی تنها سوخت دو روز عمر آدمی است که به دنیا آمده تا عمرانه شریک محبت و صحبت داشته باشد و شانه به شانه هم سقفی برپا نگه دارند که نسل بشردر پناه آن ادامه حیات دهد. ما مدتهاست که خودمان را برای سالمندی جامعه ی خالی از شور و نشاط نسل های شاداب آماده کرده ایم ، چرا که جوانها یا ازدواج نمی کنند یا ازدواج شان نمی پاید یا اگر ازدواج شان را حفاظت کردند خود را از گرمای وجود فرزندانی آینده ساز محروم نگه می دارند. بلاهایی که بر سر بشر امروز می آید خودخواسته و خودساخته است.

از چه بنالیم ؟ باز هم به قول بنده خدایی ، چه بگویم نگفته هم پیداست / غم این دل مگر یکی و دوتاست؟ به جوانها می گویی دقت کنید که کفوِ هم باشید. در روزهای شر و شور آغاز حتی لحظه ای لازم نمی دانند در معنی کفویت در خانواده و اخلاق و اعتقاد و اقتصاد و تحصیلات و مهارت شغلی و شناخت زندگی فکر کنند تا معلوم بشود که لنگه به لنگه نیستند ، تا به مختصر ناترازی زندگی شان لنگ بشود . گاهی مشکل به شناخت محدود نمی ماند. زوجها وقتی به هم می رسند حق غیرت را فقط برای خودشان قائل اند نه برای شریک زندگی شان. یعنی اگر یکی شان نگاه به کسی کرد که به هر دلیل بیش از ثانیه ای پایید باید صد جا جواب بدهد . اما اگر خودشان دقایقی هم در چهره کسی زل زدند ایرادی ندارد و یعنی : " آدم نباید اُمُّل باشد". این حق و ناحق ها کار را به روزی می کشاند که زن و شوهر هر کدام برای محق نشان دادن خود ، به هم انگ هر تهمتی می چسبانند . مشکل از کجا شروع شده ؟ از خودخواهی و همه چیز را برای خود خواستن و به خود حق هر نوع رفتاری را دادن و حق هر نوع خطایی را از شریک زندگی سلب کردن. یک رفتار که در سالهای اخیر باب شده این است که "می خواهیم پدر و مادرهایمان ناراحت نشوند" و بعد زوجین به خودشان حق می دهند تا دعوا را تا آستانه جاری شدن صیغه طلاق پیش ببرند تا پدر و مادرها ناراحت نشوند! این هم محصول دوران مدرنیته برای حفظ جان پدر و مادرهایی است که وقتی از بلا باخبر می شوند که دیگر هیچ کاری نمی توان کرد و آنها اگر در کشاکش دهر پوست کلفت نشده باشند فقط می توانند سکته کنند . در این نحوه حرمت داری از پدر و مادرها ، دخترو پسرها به حکم بی تجربگی ( امیدوارم به کسی برنخورد) نمی دانند که گاهی یک کلمه "بابا" یا "مامان" آنقدر کارکرد دارد که در لحظه می تواند آتش های بسیاری را بخواباند ، البته اگر قبل از باز شدن پای کس و ناکس ها به موضوع و قبل از آتش افتادن به حیثیت هر کدام از دو سوی زندگی با جار زدن ماجرا پیش این دوست و آن دوست، کار به بابا ها و مامان ها ارجاع داده شده باشد.

چند بار که در چنین ماجراهایی وساطت کرده ام مثل روز برایم روشن شده است که مرد ، زنش را یا بر عکس زن ، مردش را دوست دارد، اما غرورش اجازه نمی دهد به زبان بیاورد . یا : " پر رو می شود اگر بگویم". و به همین سادگی زندگی هایی به باد رفته. یا از شوخی هایی که همسرشان در جمع می کرده ، احساس تحقیر می کرده اند و چیزی نمی گفته اند و آنقدر دندان روی جگر گذاشته اند که آخِرش سر رفته اند. در حالی که از روز اول اگر با یک درد دل صمیمانه ایراد کار را می گفته اند ممکن بوده است که کار بیخ پیدا نکند. گاهی دو طرف بلد نیستند تنهایی اما محترمانه و صمیمانه حرف بزنند. زود جوش می آورند. اما از طرفی در حضور دیگران هم حرف نمی زنند چون دون شأن شان می دانند : " انگار ما بچه ایم". گره مهم و بلکه خیلی مهم کارها گاهی این است که خانواده ها بعد از اینکه مثل بچه ها فیل شان هوای هندوستان کرد و خواستند برای پسر یا دخترشان زوج یا زوجه دیگری نشان کنند (حتی در مواردی که دختر و پسر عقد همدیگرند) ، برای اینکه به وجدان خودشان و به حرف و حدیث دیگران جواب داده باشند تمام انرژی شان را به کار می گیرند تا از هر راهی که هست ثابت کنند نشان کرده قبلی فرزندشان از بیخ ، دیوانه یا دزد یا چیز دیگری بوده است!

ماجراهای بچه ها زمانی پیچیده می شود که به رغم گذاشته شدن جلسات مشاوره قبل از ازدواج ، آنها این نکته بدیهی را نیاموخته اند که وقتی مشکلی پیش می آید پیش چه نوع مشاوری می توان رفت. نمی دانند که اگر به مشاور خانواده مراجعه کنند یا خودش در مقام ریش سفیدی صلاح اندیش راهنمایی شان می کند یا آنها را به ریش سفیدی دلسوز و باتجربه ارجاع می دهد . اما اگر به مشاور حقوقی مراجعه کنند او راهروهای دادگاه را نشان می دهد و دادگاه یعنی اقدام قانونی و احضاریه و بالا گرفتن دعوا و بن بست جلوی پای دوندگی ها. مشاور خانواده است که می تواند برای هر کدام از دو طرف توضیح بدهد که مثلا اگر پسر یا دختر می گوید رفته ام دنبال شغل خوب یا خوب تر ، با توجه به وضعیت اقتصادی و حال خراب کارخانه ها و کارگاه ها و مراکز تولیدی و اقتصادی احتمالا راست می گوید و نباید زد به در لجبازی.

چیزهای ساده ای باعث می شود تا دخترها و پسرهایی که به مشکل برمی خورند نتوانند از عهده حل آن برآیند. مثلا گاهی مشکل این است که آنها فقط به خودشان فکر می کنند و خانواده ها و شأن خانواده هایشان را در نظر نمی گیرند. چه بسا اگر به شأن خانواده هایشان هم توجه کنند بسادگی از کنار مسئله نگذرند و برای مسئله راه حلی پیدا کنند. البته در این قبیل مواقع هم خانواده ها باید بدون هیجانات و تغیّرات مخرب ، با نگاه بازتری سعی کنند برای مشکل راه حلی پیدا کنند. معلوم است که در همچین وقتهایی اگر قرار باشد یک طرف یا هر دو طرف در خانواده ها به نفع خودشان طاقچه بالا بگذارند که ما فلان الاشرافیم مشکل نه تنها حل نمی شود که گره می خورد.آنها باید بتوانند به همدیگر نشان بدهند که صمیمانه می خواهند مشکل حل شود و دنبال تفاخر به جایگاه و شوکت یکطرفه ی خود نیستند. باید بتوانند متقابلا به هم ثابت کنند که آبروی طرف شان آبروی آنها نیز هست. وارد گفت و گو هم که می شوند باید هر مسئله را با حوصله بررسی کنند. در بررسی شان باید بپذیرند که آنها خود کارشناس شیرمرغ تا جان آدمیزاد نیستند که حرف شان در هر موردی حجت باشد. اینجور وقتها سادگی است اگر کسی فکر کند با یک دو نعره جانانه می تواند همه مسائل فیمابین را حل کند. البته باید اینجور وقتها دعای توسل خواند که بچه ها از "من بودن" کوتاه بیایند و حاضر باشند حرف پدر و مادر بشنوند.متاسفانه اینجور وقتها بچه ها صرف نظر از اینکه ژن شان چنین است یا تحت تاثیر شرایطِ عصبی کننده بوده اند صبر سه روزه هم ندارند چه رسد به صبر سه ماهه یا بیشتر و حوصله کردن تا اصلاح شدن شریک زندگی. در این مواقع افراد به اندازه ای که تمرین کرده باشند برای منطقی بودن و عقل به خرج دادن می توانند حل مشکل کنند و گرنه دامن زننده به این نگرانی اند که آدم های احساسی و احساسات زده روی حرف شان نمی مانند .

یکی از مشکلات جدی در موارد بروز اختلاف این است که زن و شوهر و خانواده های آنها اجازه می دهند رابطه شان قطع شود و در نتیجه مسئله مزمن و گره ، پیچیده تر و محکم تر می شود. یا بزرگترهای فامیل به علت نوعی تنگ نظریِ اعلام نشده ، خودشان را کنار می کشند و هیچ کس برای نزدیک کردن بچه ها و خانواده ها به هم کاری نمی کند ، و این افراد همانهایی هستند که بعد از ریشه دارشدن اختلاف برای وارد کردن نیش و کنایه ، زبان گشاده و افسارگسیخته ای دارند.

امیدوارم از این حرفم دلخور نشوید ، مثل حرفهای دیگری که تا حالا با حوصله گوش کرده اید. پدر و مادرها مگر در موارد استثنا قصدشان از اظهار نظر دخالت در زندگی و خارج کردن اختیار تصمیم از دست بچه ها نیست. می خواهند از شما پشتیبانی کنند ، بیشتر هم وقتی وارد ماجرا می شوند که حس می کنند می خواهید عاقلانه تصمیم بگیرید و چون تجربه تان کمتر است ممکن است به همفکری نیاز داشته باشید که دارید ؛ وگرنه ، اگر در عقل و بلوغ شما تردید کنند که اول باید سقلمه طعن و تعریض را به خودشان بزنند که چرا موجبات رشد عقلانی فرزندشان را فراهم نکرده اند. می خواهند بگویند در گردنه های تند و کُند زندگی می توانید روی ما حساب کنید. ما به قدر فهم و وسع مان پای کمک به شما ایستاده ایم. اگر اعتماد کامل به درک و فهم ما ندارید ، بگردید و پخته تر و دلسوزتر و کاردان تری پیدا کنید که پیدا هم می شود. اما وقتی می خواهید تصمیم نهایی را بگیرید ، مراقب باشید حرف های "عقلانی" خودتان ، پدر و مادر یا مشاوران را "احساسی" جمع بندی نکنید. البته نمی توان رد کرد که بعضی پدر و مادرها در همچه وقتهایی نه تنها عقل و زبان به کار نمی گیرند که حتی از یک تلفن پدرانه به قدر یک دلجویی هم عاجزند ومضایقه می کنند ، اما چنین پدرها و مادرهایی استثنایی اند. به هر روی اگر کارتان به مرحله ای کشید که خواستید روانه کمک گرفتن از قانون شوید بدانید که ممکن است شما احساسی تصمیم بگیرید و طرف تان عقلانی حرکت کند. احتمال معکوس هم البته می شود داد که همان هم باعث هزینه های روحی و روانی است و تدبیر می خواهد.

به نظرم در همه این مراحل با هر کس که لازم شد صحبت کنید از شریک زندگی تا هر آدم مرتبط دیگری مراقب باشید آنقدر تند نروید که اگر لازم شد بخشهایی از راه را تکرار کنید نتوانید برگردید و رویش را نداشته باشید یا زمینه اش از بین رفته باشد . اما در هر صورت بدانید که شما پاره تن پدر و مادرهایتان هستید و با هر جمع بندی از اقبال یا اکراه شما به رای و نظرشان ، دوست تان دارند. در این هیر و ویرها گاهی فراموش می کنید که یک انرژی قابل اتکا این وسط هست که باید قدرش را دانست و قدرتمند در میدان نگهش داشت ، آن هم خود شمایید. پس نباید خود را ببازید. نباید فکر کنید که چنین مشکلی تنها برای شما پیش آمده. بسا که در فاصله یک متری شما کسی ایستاده باشد که او هم به دردی مشابه مبتلا باشد. یا نباشد. اما وقتی سری به راهروی دادگستری ها بزنید معلوم می شود که متاسفانه چنین مشکلی دارد تدریجا به یک شبه اپیدمی تبدیل می شود. امروزه زوج های بسیاری هستند که از زندگی مشترک تنها زیر یک سقف روزگار گذراندن برایشان مانده است. بعضی مشاورها می گویند از هر 1000 زوج جوان شاید 5-6 تایشان بی مشکل اند . پس باید هوای خودتان را داشته باشید و بدانید که باید سرپا و استوار بمانید تا بتوانید این راه را درست به انتها برسانید.باید بدانید که شما وجود دارید و دارای "هویت" هستید. این چیز کمی نیست. شما هستید و توانایی هایی که خدا داده و شما خود آنها را پرورانده اید در شما هست .

بعد از همه حرف و حدیثها شما ممکن است به نتیجه برسید که این زندگی را نمی شود ادامه داد. اگر معطوف به زندگی تازه ای شدید نباید بترسید و باب زندگی مشترک را به روی خود ببندید. اما شتابزده هم نباید عمل کرد. خصوصا تجربه زندگی گذشته باید برای شما سرمایه ای تلقی شود که می تواند به کار شما بیاید. در این مرحله باید با سوالات مشخص به مشاوری صاحب نظر مراجعه کنید و حتی اگر لازم شد در چند جلسه موارد مهم ذهن تان را به مشورت بگذارید. و حتی اگر پس از بررسی های لازم به این نتیجه رسیدید که می شود طرح زندگی تازه ای ریخت ، باید با فرد منتخب به مشاوری امین و اهل و صاحب نظر مراجعه کنید. نکته ظریف ماجرا این است که مشاوره باید برای ازدواج و قبل از ازدواج باشد نه برای موقع طلاق. خیلی از زوج ها در ازدواج با شور و شوق تمام و بدون مشاوره واقعی وارد زندگی می شوند اما به فاصله کوتاهی کارشان به جدایی می کشد و بعد به مشاوره نیاز پیدا می کنند که چندان کارساز نیست . به نظر بنده در این مراحل به موازات مشورت و تعقل و تفکر باید از دعا هم مدد گرفت ؛ که گفته اند : با توکل زانوی اشتر ببند.

بخش زیادی از شما خصوصا آنها که کم سن و سال ترید ، وقتهایی که به گرهی ظاهرا ناگشودنی می رسید سکوت اختیار می کنید و روز به روز بیشتر در خود فرو می روید. این بدترین کاری است که می شود کرد ، چرا که خود را تبدیل به انبانی از غم و غصه و سوال می کنید که خدای نکرده ممکن است همچون بشکه باروت جایی منفجر شود و کار دست تان بدهد. این فشارها انرژی هایی هستند که باید همانگونه که می آیند ،بروند دنبال کارشان تا جایی را خراب نکنند یا نسوزانند. حتی ممکن است اگر شما درددل کنید ، کسانی نفی تان کنند یا بر نظرتان نقد وارد کنند. ایرادی ندارد. اینکه غم در وجودتان تل انبار نشود ، خیلی می ارزد به اینکه دو تا حرف کق هم بشنوید. آنکه ممکن است چنین حرفی بزند ، مثل هر فرد دیگری درک و دریافت معینی دارد و در لحظه چه بسا از سر احساسات چیزی بگوید. اما همو می تواند در لحظه مناسب دیگری عاقلانه ترین و سنجیده ترین رای و نظر را تقدیم شما کند. شاید بگویید این بابا هم دارد وسط دعوا نرخ تعیین می کند. اما ذهنم خیلی کلید است روی این مفهوم که در خیلی از خانواده های سنتی اگر کمتر چنین مشکلاتی پیش آمده ، ناشی از این بوده که هر بچه ای کلی برادر و خواهر داشته و ظاهرا در چنین جوی ، هزینه مشکلاتش آنقدر در التفات ها و هواداری های برادر و خواهرها تقسیم شده که هیچ هزینه ای برای خود فرد نمانده . یا زن و شوهر فرصت پیدا نکرده اند سر به سر هم بگذارند و کارشان به دعوا بکشد.

اگر وارد زندگی تازه شدید یادتان باشد غیرت شریک تازه زندگی تان را جدی بگیرید. غیرت فقط مردانه نیست. مرد باید غیرت زن و زن باید غیرت مرد را جدی بگیرد. وقتی غیرت همدیگر را جدی نمی گیرید و در ایام طلاق یا بعد از طلاق در گردباد رفتارهای احساساتی رو به دوستان مجرد می آورید تا درددل کنید و درددل بشنوید ، متوجه نیستید که دارید از خودتان کسی می سازید یا نشان می دهید که جان می دهد برای انگ خوردن : "دیدید می گفتیم دردری است ، دیدید رفیق باز بود ، ...درست می گفتیم"! در روزهای چنین رفتارهایی که خیلی کارهای به دردخور می شود کرد اما مشمول فرصت سوزی های متقابل می شود باید به فکر روزهایی هم بود که خیلی از دوستان رفته اند دنبال زندگی های خودشان و مصرف شما برای آنها که تنها به کارقصه شنیدن و سرگرم بودن شان می آمده اید تمام می شود . و بعد شمایید که باید روزها و سالها تقویم های ایکاش ورق بزنید ، چون دیگر دوستی درکار نیست تا غمخواری صمیمانه کند بی آنکه به موجودی کارت تان نظر داشته باشد و بعد شمایید که می توانستید روزهای درحال گذار را مطابق مصلحت خود ، دوراندیشانه تدبیر کنید و نکرده اید . شمایید که از خود می پرسید واقعا نمی شده مسائل را مشترکا حل کنیم ؟ زمانی که دیگر دیر شده است. آنجا اشتباهات همچون کابوس از مقابل دیده ها عبور می کنند بی آنکه بشود کاری کرد. در غبار کابوسها یک علامت سوال ، بزرگ و کوچک می شود و یقه شما را می گیرد و جواب می خواهد : "راستی همه راه ها را رفتیم و به جواب مشترک دوستانه نرسیدیم؟" یا بر مرکب احساس و عصبیت راندیم و راندیم تا روزی که نقش زمین مان کرد. شما خوب است یادتان باشد که چه قاضی و چه مشاور فردی است که ازبین دو عدم می خواهد به وجود حقیقت برسد چرا که نوعا در چنین محاضری زوج یا زوجه آن چیزی را می گویند که آنها را محق نشان می دهد و طرف مقابل را بیحق قلمداد می کند.این یعنی کمک عمده برای نجات زندگی از دو طرفِ زندگی ساخته است. با این همه کار اگر به مراحل قانونی رسید دعوایی در بین نیست تا هزینه های روحی ایجاد شود ؛ چرا که قانون هست و افراد غیرکارشناس در چنین مرحله ای نمی توانند نظر دهند چرا که مشاور هست.

اگر هنوز به انتهای راه نرسیده اید می توانید از دیگران که به ته خط رسیده اند حس و حال شان را بپرسید! و دریابید که چه دل پری دارند از آنها که روزی باد به آستین شان می انداختند و وقتی کار از کار گذشت رفتند پی کارشان ، گرچه برگردند هم جز زخم زبان یا نگاه های معنی دار چیزی برای عرضه ندارند.

ادب صنعتی...
ما را در سایت ادب صنعتی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : aadabetarikhid بازدید : 100 تاريخ : يکشنبه 20 آذر 1401 ساعت: 8:12